داربدره
نام محلی است از دهستان ماهیدشت بالا بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان واقع در 43هزارگزی جنوب خاوری کرمانشاه 3هزارگزی جنوب سراب فیروزآباد. دشت .سردسیر. سکنه آن 105 تن است . آب آن از چاه و محصول آنجا غلات دیم و لبنیات . شغل اهالی زراعت و گله داری است . زمستان عموماً گرمسیر میروند و چادرنشین هستند.راهش مالرو است . (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5 ص 169).
دارالتعلیم
آموزشگاه . هر جا که در آن دانش بیآموزند.
دارالسلام
پایتخت کشور. (ناظم الاطباء).
بهشت را نیز گفته اند:
بزمگاهی دلنشین چون قصر فردوس برین
گلشنی ، پیرامنش چون روضه دارالسلام .
حافظ.
دارالعیار
جایی که در آن مبصران و نقادان از سیم و زر چاشنی گیرند و سره را از ناسره تمییز کنند. (غیاث ). و آن زیر نظر محتسب بوده است .
مجمع سخن سنجان و نقادان شعر، انجمن ادبی:
هزار حیف که عرفی و نوعی و سنجر
نی اند جمع به دارالعیار برهان پور.
صائب .
دارالموتمر
بنایی بوده است که نواب حاکم در آن اجتماع میکرده اند در شهر مجریط (مادرید اسپانیا). (الحلل السندسیه ج 1 ص 349).
داربر
مرغی است سبزرنگ که درختان را به منقار سوراخ کند آن را به شیرازی دارنمک خوانند. (برهان ). و رجوع به دارکوب شود.
دارالسلطنه
پایتخت . دارالخلافه .
لقب تبریز. لقب اصفهان . لقب تهران . قزوین . و آن را باب الجنه نیز گویند. لقب کابل . لقب لاهور.
لقب هرات . (مسکوکات ایران رابینو ص 98).
دارالغرار
خانه فریب . کنایت از دنیا:
گر شدی محسوس جذب آن مهار
پس نماندی این جهان دارالغرار.
مولوی .
دارالموحدین
لقب شهر قزوین . (مسکوکات ایران رابینو ص 99).
دارالجهاد
در زمان عالمگیر، شهر حیدرآباد هند را میگفتند. (غیاث ).
دارالفنون
دانشسرا. مدرسه عالی . آموزشگاه حرفه ها و پیشه ها.
دارالمومنین
هرجایی که مومنان در آن سکونت کنند.
(اِخ ) قم را گفته اند که ارزش مذهبی خاص دارد. (تذکره آتشکده ص 321).
لقب شهر کاشان . (تذکره میخانه چ 1 ص 384).
داربزین
رجوع به دارابزین ، دارآفرین و دارافزین شود.
دارالحدث
آبریزگاه . مستراح . (آنندراج ).
دارالسیاسه
اصولاً به معنی جایی است که گنهکاران را در آنجا تنبیه میکنند.
(اِخ ) نامی است که مردم سیستان بسرای یکی از فرمانروایان خود بنام ملک شمس الدین داده اند زیرا او مردم را بی اندازه تنبیه و سیاست میکرد. و بر آنها ستم روا میداشت . (حبیب السیر ج 2 ص 627).
دارالقرار
دار آخرت . جهان دیگر. جهان جاوید. (ناظم الاطباء).
(اِخ ) لقب شهر قندهار (مسکوکات ایران رابینو ص 99).
دارالمیزان
دهی از دهستان گله دار بخش کنگان شهرستان بوشهر.در هفتاد و چهارهزارگزی جنوب خاوری کنگان . کنار راه عمومی پس رودک به بیرم . جلگه . گرمسیر مالاریایی و دارای 500 تن سکنه . آب از چاه . محصول آن غلات ، تنباکو، پیاز. شغل اهالی زراعت . (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).