دارالامان
کرمان و مولتان را گفته اند. (مسکوکات ایران رابینو ص 98).
دادیاب
یابنده عدل . انصاف جوینده .
داد یافته . انصاف دیده . انصاف جسته:
سایه یزدان تویی و آفتاب ملک تو
خلق یزدان از تواند انصاف جوی و دادیاب .
سوزنی .
داذویه
خواهرزاده باذان که از طرف خسروپرویز حاکم یمن بود. او پس از خسرو بدین اسلام درآمد و عیهله اسودالعنسی را که دعوی پیغامبری کرده بود بکمک فیروزدیلمی بقتل رسانید. (مجمل التواریخ و القصص ص 172). طبری این شخص را اهل اصطخر فارس دانسته است . (مجمل التواریخ و القصص حاشیه ص 256). رجوع به دادویه شود.
دارات
کرّ و فَرّ و شان و شوکت . دار و گیر. (برهان ) (انجمن آرا):
بدرود که پیش ملکان در صف محشر
دارات نمودی چو علی در صف صفین .
معزی .
دارای قاجار
عبداللّه میرزا پسر فتح علیشاه قاجار در سال 1211 ه' . ق. متولد شد و در زمان پدر بولایت خمسه و زنجان رسید و چند سالی در آنجا بود و پس از درگذشت فتح علیشاه تا پایان زندگی (سال 1270) در خدمت محمدشاه بود. شعر فارسی میسرود و دیوانش 5000 بیت دارد که شامل قصاید و غزلیات است و در ایران بچاپ رسیده و همچنین کتابی در مراثی دارد که آنهم در ایران بچاپ رسیده است . (الذریعه الی تصانیف الشیعه ج 9 بخش 1 ص 312). و نیز رجوع به مجمع الفصحاء ج 1 ص 27 شود.
دارالامن
سرزمین هند را گفته اند. (مسکوکات ایران رابینو ص 98).
دادیار
که یاری عدل کند. که عدالت را مجری دارد.
در اصطلاح دادگستری معاون قضائی و دستیار دادستان یا مدعی العموم . وکیل عمومی . در اصطلاح دستگاه سابق عدلیه و اینک دادستان را وکیل عمومی گویند.
داذهرمز
از موبدان زمان قباد ساسانی . پدر انوشیروان که در مبارزه خسرو انوشیروان با مزدکیان نقش مهمی داشته و از جمله موبدانی است که خسرو برای مجادله و مباحثه در رد آیین مزدکی برگزیده است . رجوع به ایران در زمان ساسانیان ص 384 شود. این شخص در زمان پادشاهی خسرو موبدان موبد گردیده . (ایران در زمان ساسانیان ص 448).
داراچین
اصطلاح محلی رعایای گیلان است و به چوبهای تیز شده ای که بزمین فرومیرود و در سدسازی برای استفاده از آب رودها استعمال میشود اطلاق میکنند. شاید ترکیبی از دار (پایه ) و چین باشد.
دادیاری
عمل دادیار. یاری عدالت کردن .
شغل دادیاری یعنی شغل معاونت قضائی مدعی العموم .
داذی
نوعی شراب . (آنندراج ).
دانه ای است تلخ . (آنندراج ). و رجوع به دادی شود.
داراد
صیغه دعای فعل داشتن وبه معنی «نگهدار باد» بکار رود: «ایزد تعالی ، همیشه ملک را دوستکام داراد». (کلیله و دمنه ).
دارای هروی
او را صاحب هروی و صاحب کبودجامه نیز گفته اند از شعرای معاصر امیر علیشیر نوایی بوده و در هرات میزیسته و اصل او از کبودجامه از توابع استرآباد است . نوایی در مجالس النفائس او را یاد کرده و شعر و نوشته و معمای او را آورده است . در شطرنج مهارت داشت و در مرگ امیرعلیشیر قصیده ای ساخته که از تمام ابیات آن تاریخ ولادت و درگذشت امیرعلیشیر نوایی (844 و 906 ه' . ق.) بدست می آید. تخلص اودر شعر «صاحب » بوده است : نویسنده «روز روشن » میگوید: او کتابدار کتابخانه پادشاهی هرات بود و در سال 1017 ه' . ق. در استرآباد درگذشت . این تاریخ درست بنظر نمیرسد. ظاهراً مرگ او در 917 ه' . ق. بوده است .
داد یافتن
عدل یافتن . انصاف دیدن . بعدالت رسیدن:
تا ز بیداد چشم او برهی
از لب لعل او بیابی داد.
فرخی .
داذین
یکی از سه ناحیه گرمسیر فارس در نزدیکی کازرون . از توابع اردشیر خوره که اغلب هوای آن گرم و غله بوم است . (فارسنامه ابن بلخی چ سید جلال الدین طهرانی ص 112). رجوع به دادین و دادین بالا و دادین پایین شود.
دارادار
دار و گیر. دیر پاییدن . ثبات داشتن و مدارا کردن و بسیار ماندن . (برهان ):
روز دارادار و بردابردِ میدان نبرد
هر غلام شه ، بمردی همنبرد زال باد.
سوزنی .
دارایی
مکنت . مال . ثروت . رجوع به دارا شود.
اصطلاح حقوق مدنی که شامل دو بخش است یکی اموال و مطالبات یا دارایی مثبت ، و دیگر دیون یا دارایی منفی . (فرهنگ حقوقی ).