جستجو

دارالبقاء
جهان دیگر و بهشت:
دارالفناء کوی مرمت نمیکنند
برخیز تا عمارت دارالبقا کنیم .

سعدی .

دادیان
همان پیشدادیان است . (آنندراج ). اما این معنی بر اساسی نیست و دادیان پیشدادیان یا مخفف آن نیست و معنی تمام کلمه از این جزء برنمی آید.
دار
مطلق درخت را گویند. (برهان ):
تن ما چو میوه ست و او میوه دار
بچینند یکروز میوه ز دار.

اسدی .

دارارو
رجوع به دارا رود شود.
دارابزین
پنجره و محجری که در پیش درخانه سازند.
  • تکیه گاه: گفت مولانا آنجا هیچ دارابزینی یا چیزی باشد که دست در آنجا زنند و بگذرند؟ (منتخب لطایف عبید زاکانی چ برلن ص 158). رجوع به دارآفرین ، دارافزین و داروزین شود.
  • دارالبوار
    منظور دوزخ است . (ناظم الاطباء). بزخم تیغ آبدار بدارالبوار فرستاد. (حبیب السیر ج 3).
    دادیانه
    دادویه . حاکم موصل ، آنکه جرجیس پیغمبر را عذاب کرد و بکشت . رجوع به دادویه شود.
    دارآباد
    دهی است جزء بخش شمیران شهرستان تهران . چهارهزارگزی خاور تجریش . در دامنه سردسیر. 367 تن سکنه دارد. آب از چشمه سار کوهستانی و قنات . محصول آن غلات ، مختصر بنشن ، میوه جات مختلف . شغل اهالی زراعت ، کسب ، باغبانی . راه شوسه به تجریش دارد. شاه آباد که بیمارستان مسلولین در آن واقع است مجاور دارآباد و جزء دارآباد منظور شده است . در این بیمارستان 800 الی 1000 نفر مریض معالجه میشوند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1 ص 86).
    دارارود
    نام رودخانه ای است در مازندران . رابینو مینویسد: «این نهر بدون شک دارارود (دارارو) است که ناپیر گفته در شش میل و نیم مغرب نکا است ». (رابینومازندران و استرآباد ترجمه وحید مازندرانی ص 214).
    دار ابن هانی
    قبیله ابن هانی بن حبیب که پدر بطنی است ، از آنهاست ابورقیه تمیم داری ، ابن اوُس و ابوهند بریرداری و ابن رزین که صحابیانند. دار در اینجا به معنی قبیله است .
    دارالبیضاء
    شهری در کنار اقیانوس اطلس که همان کازابلانکا باشد. (المنجد بخش اعلام ). رجوع به کازابلانکا شود.
    دادی رومی
    هیوفاریقون . داروئی که آن را به رومی هوفاریقون گویند و آن حبی باشد سرخ رنگ مانند سماق بغدادی گرم و خشک است در سوم و چهارم محلل و ملطف اورام باشد. (آنندراج ).
    دارآغزی
    دهی است جزء دهستان منجوان ، بخش خداآفرین شهرستان تبریز، دوازده هزار و پانصدگزی جنوب خداآفرین . بیست هزارگزی راه شوسه اهرکلیبر. کوهستانی .گرمسیر. مالاریائی و سکنه آن 57 تن است . آب آن از چشمه . محصول آنجا غلات . شغل اهالی زراعت و گله داری است . را مالرو دارد. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4 ص 204).
    داراسوار
    کسی که مانند دارا سواری کند:
    سکندرموکبی ، داراسواری
    ز دارا و سکندر یادگاری .

    نظامی .

    دار ابن هبار
    محلی است در کوفه . رجوع به عیون الاخبار ج 3 ص 154 شود.
    دارالبطیخ
    جایی در بغداد که بازار میوه فروشان بوده است . (معجم البلدان ).
    دادی کس
    صورت یونانی شده کلمه دادیک است که برخی آنان را با تاجیک های قرون بعد تطبیق میکنند کلیه اینان مردمان مشرق و یا شمال و مشرق ایران بودند. (ایران باستان ج 1 ص 733 و ج 2 ص 1473).
    دارآفرین
    دارابزین . هرچیز که مردم بر آن تکیه کنند خواه آن شخص باشد و خواه آن محجری و خواه ستونی . (برهان ) (آنندراج ).
  • پنجره و محجری را گویند که در پیش خانه مابین دو بازوی در سازند. (برهان ) (آنندراج ).
  • دکه و صفه در خانه را نیز گویند و به این معنی دارآفزین هم آمده است . (از برهان ) (از آنندراج ). گردبرگرد دارآفرینهای صفه ، غلامان خاصگی بودند. (تاریخ بیهقی ).
  • داراشکوه
    کسی که شکوه و جلال او مانند دارا باشد:
    داور داراشکوه ، ای آنکه تاج آفتاب
    از سر تعظیم برخاک جناب انداختی .

    حافظ.

    دار ابن یوسف
    جایی است در مکه که گویند محمد(ص ) در آن خانه متولد شده: ولد محمد(ص ) به مکة فی دار عرفت بداربن یوسف . (الامتاع الاسماع ص 3).