خارای دریائی
حیواناتی هستند که در دریا زیست می کنند واسم آنها در اصطلاح جانورشناسی خارپوستان است و علت این نام گذاری بواسطه جلد سخت خارداریست که از اختصاصات طبقه اپیدرمی میباشد و همین طبقه است که صفحات سخت آهکی و خارهای خارپوستان را بوجود می آورد. تمام خارپوستان که دریازی میباشند به پنج رده میشوند: کرینوئیدها (لاله وشان ) و استلریدها (ستارگان دریائی )و اوفیوریدها (مارسانان )و اکینیدها (خارداران ) وهولوتوریدها (خیاران دریائی ). (جانورشناسی عمومی ج 1 چ مصطفی فاطمی ص 245).
خارپر برآوردن
خارپرها بر آوردن چوزه پیش از سیاه شدن . اسلغباب . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (تاج العروس ).
خارج المملکتی
برون مرزی . رجوع به برون مرزی شود.
حق خارج المملکتی . حق برون مرزی برای هر کشوری .
خارجة المدنی
="line-height: 25px;">
متاسفانه نتیجه ای برای جستجوی خارجة المدنی در لغتنامه دهخدا یافته نشد.
برای جستجوی بهتر:
- در نوشتن املای کلمه خود بیشتر دقت کنید.
- در نوار جستجو بجای حروفی که نمیدانید از خط فاصله (-) استفاده کنید. مانند:( س-ر، یا سر-س-ان)
- در نوار جستجو می توانید ستاره (*) را برای تعداد نا معلومی از حروف بکار برید مانند: نمایشگ*، یا *وستان.
خار خشک
خاری که از سبزی افتاده و خشک شده است . ضَریع. (منتهی الارب ).
خارای عتابی
(ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) قسمی از بافته ابریشمی مخطط باشد منسوب بعتاب نام بافنده آن:
جیب من بر صدره خاراعتابی شد ز اشک
کوه خارا زیر عطف دامن خارای من .
خاقانی .
خارپشت
(اِ مرکب ) جانوری است معروف . گویند مار افعی را می گیرد و سر به خود فرومی کشد و مار خود را چندان بر خارهای پشت او می زند که هلاک می شودو در زمین سوراخ کرده می ماند و بر پشت و دم آن مثل دوک خارها باشند. (آنندراج ) (برهان قاطع) (غیاث اللغة) (فرهنگ نظام ) (ناظم الاطباء). این حیوان از هوا خوشش می آید و در مسکن خود دو باب اتخاذ کند، یک در شمالی و دیگر در جنوبی و چون بچه دار شود از درخت انگور بالا میرود و حبه های انگور را بر زمین میریزاند و سپس روی حبه های افتاده می غلطد تا اینکه این حبات بر روی تیغهایش قرار گیرد و سپس آن ها را بمنزل جهت تغذیه بچه هایش می برد. (مجانی الادب ج 2 ص 286). ژُژو. خوکل . (نسخه ای از اسدی ). شِکًّر. سیخول را گویند که خارپشت تیرانداز است . (برهان قاطع). زافَه . مرنگو. کوله . بهین . خجو. (از حاشیه فرهنگ اسدی نخجوانی ). چَزک . (یادداشت بخط مولف ). چَزغ . (یادداشت بخط مولف ). سنگه .(یادداشت بخط مولف ). جانوری است خزنده که چون کسی قصدش کند اندام را بیفشاند خارهایش چون تیر جهند و در اندام قاصد نشینند و آن را تشی ، چیزو، جبروز، جبروزه ، جشرک ، چیزک ، جغد، جکاسه ، ریکاس ، روباه ترکی ، لکاسه ، نکاشه ، سعر، سفر
، شغرنه ، سیحون
، سکاشه ، شکر نامند. (شرفنامه منیری ). چوله . توره . سیخول . جوجه تیغی . ریکاشه . ریکاسه . جوجو. خارپشت تیرانداز. نوعی تشی است قُنفُذ. اَنقَد. اَنقَذ. دُلدُل . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (المنجد) (تاج العروس ). هِلیاغ . حَسیکَه . حِسکِک . (منتهی الارب ). قُباع . قُبُع. (المنجد) (منتهی الارب ) (تاج العروس ) (اقرب الموارد). جَلَعلَع. قُنفُذَه ; خارپشت ماده . شَوهَب ; خارپشت نر. قُنقُعَه ; خار پشت ماده . (منتهی الارب ). شَیهَم ; خارپشت نر یا خارپشت نر کلان خار. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (المنجد) (تاج العروس ). شَیظَم ; خارپشت بزرگ کلان سال .عُجاهِن . (منتهی الارب ) (شرح قاموس ). اَزیَب . (منتهی الارب ). دَرَص ; بچه خارپشت . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (شرح قاموس ) (المنجد) (تاج العروس ). نَیص ; خارپشت قوی و بزرگ. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (شرح قاموس ) (المنجد) (تاج العروس ). قَداد. لُتُنًّه . مَزّاغ . عَسعَس ; نوعی خارپشت است بدانجهت که شبگرد میباشد. (منتهی الارب ). العساعس القنافذ یقال ذلک لهالکثرة ترددها باللیل . (تاج العروس ). دُلَع; نوعی خارپشت است . دَرامه . دَرّاج . هِنَنَة. صِمًّه ; خارپشت ماده . مُدلِج . مُدَجًّج . ابوُمدلِج . (منتهی الارب ):
به خارپشت نگه کن که از درشتی موی
بپوست او نکند طمع پوستین پیرای .
کسائی .
خارج النسب
کسی که نسب خود را از عشیره خود خارج داند چون سیدی که خود را سید نداند. مقابل داخل النسب و دخیل .
خارجه پرست
بیگانه پرست . اجنبی پرست . کسی که با بیگانگان سرو سری دارد. کسی که حافظ و دوستدار پیشرفت سیاست مردم غیر وطن خود میباشد.
خار خشک زهردار
خارخشکی که سم دارد و استعمالش مسمومیت آرد. ضریع. (بحر الجواهر).
خارای ناصری
نام پارچه ای است: و باز در هر ایامی رختی چند مخصوص درمیان است و شعار اهل زمان ... «خارای ناصری » و «پرده عصمت »... (نظام قاری ص 138).
خارپشت آبی
قنفذ البحر. حیوانی است دریائی از گروه اشینید .
خارج جمع
مستغل و املاک مفروز و موضوع از طومار جمعبندی . (ناظم الاطباء). اضافاتی که بستگی بمجموعه ای دارد ولی در جمع آن مجموعه راساً داخل نمیباشد.
خارجه عامری
مولف مجمل التواریخ آرد: (سال چهل ) باول سال از جمله خوارج سه کس بودند: یکی عبدالرحمن بن ملجم المرادی ، و دیگر مبارک بن عبداللّه و سه دیگر عمروبن بکر التمیمی و همواره بر علی و معاویه و عمرو عاص لعنت کردندی ، پس گفتند، خود را بخدای بخشیم و این سه کس را بکشیم که همه فتنه از این سه باشد و بر این باستادند و شمشیرها را زهرآب دادند و میعاد کردند که برمضان اندر روز آدینه بامداد پگاه به اول صف اندر پیش محراب باستند، و هرکسی یکی را بکشند، پس عمروبن بکر به مصر رفت سوی معاویه ، و عبدالرحمن ملجم بکوفه بازاستاد بکشتن علی بن ابی طالب ، پس از این جمله عمروعاص را قضا را آن روز قولنج بود. خارجه را - صاحب شرط را - فرمود تا نماز بکند، چون اندر رفت هنوز تاریک بود. عمرو شمشیر بزد و خارجه کشته شد، پس او را بگرفتند و از حال پرسیدند. (مجمل التواریخ و القصص ص 292).بنا بر قول حبیب السیر نام این شخص خارجه عامری بوده است . (حبیب السیر چ 1 تهران جزو 4 از ج 1 ص 195).
خار خلیدن
خار نشستن در چیزی .خار در چیزی فرورفتن . (آنندراج ). رجوع به خار شود.
خار اسپید
خنگ بید. نام داروئی است که آن را باد آورد نیز گویند. (آنندراج ) . رجوع بخار سپید و اسپیدخار شود.
خارپوت
خِرت و پِرت ، آشغال ، مواد کوچک مورد احتیاج ، رجوع به خرت و پرت شود.
خارج حیطه شمار
(خارج از حیطه شمار) بی حساب ، بی حد. (ناظم الاطباء). در تحت شمارش نیامدنی . بی نهایت . لایتناهی .
خار جهودان
ظاهراً جهودانه و آن درختی است که به عربی شائکه گویند و صمغ آن را عنزروت نامند.
خارخو
نام گیاهی است . (آنندراج ).