جستجو
کد : DK-77254     

خارپشت


(اِ مرکب ) جانوری است معروف . گویند مار افعی را می گیرد و سر به خود فرومی کشد و مار خود را چندان بر خارهای پشت او می زند که هلاک می شودو در زمین سوراخ کرده می ماند و بر پشت و دم آن مثل دوک خارها باشند. (آنندراج ) (برهان قاطع) (غیاث اللغة) (فرهنگ نظام ) (ناظم الاطباء). این حیوان از هوا خوشش می آید و در مسکن خود دو باب اتخاذ کند، یک در شمالی و دیگر در جنوبی و چون بچه دار شود از درخت انگور بالا میرود و حبه های انگور را بر زمین میریزاند و سپس روی حبه های افتاده می غلطد تا اینکه این حبات بر روی تیغهایش قرار گیرد و سپس آن ها را بمنزل جهت تغذیه بچه هایش می برد. (مجانی الادب ج 2 ص 286). ژُژو. خوکل . (نسخه ای از اسدی ). شِکًّر. سیخول را گویند که خارپشت تیرانداز است . (برهان قاطع). زافَه . مرنگو. کوله . بهین . خجو. (از حاشیه فرهنگ اسدی نخجوانی ). چَزک . (یادداشت بخط مولف ). چَزغ . (یادداشت بخط مولف ). سنگه .(یادداشت بخط مولف ). جانوری است خزنده که چون کسی قصدش کند اندام را بیفشاند خارهایش چون تیر جهند و در اندام قاصد نشینند و آن را تشی ، چیزو، جبروز، جبروزه ، جشرک ، چیزک ، جغد، جکاسه ، ریکاس ، روباه ترکی ، لکاسه ، نکاشه ، سعر، سفر ، شغرنه ، سیحون ، سکاشه ، شکر نامند. (شرفنامه منیری ). چوله . توره . سیخول . جوجه تیغی . ریکاشه . ریکاسه . جوجو. خارپشت تیرانداز. نوعی تشی است قُنفُذ. اَنقَد. اَنقَذ. دُلدُل . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (المنجد) (تاج العروس ). هِلیاغ . حَسیکَه . حِسکِک . (منتهی الارب ). قُباع . قُبُع. (المنجد) (منتهی الارب ) (تاج العروس ) (اقرب الموارد). جَلَعلَع. قُنفُذَه ; خارپشت ماده . شَوهَب ; خارپشت نر. قُنقُعَه ; خار پشت ماده . (منتهی الارب ). شَیهَم ; خارپشت نر یا خارپشت نر کلان خار. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (المنجد) (تاج العروس ). شَیظَم ; خارپشت بزرگ کلان سال .عُجاهِن . (منتهی الارب ) (شرح قاموس ). اَزیَب . (منتهی الارب ). دَرَص ; بچه خارپشت . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (شرح قاموس ) (المنجد) (تاج العروس ). نَیص ; خارپشت قوی و بزرگ. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (شرح قاموس ) (المنجد) (تاج العروس ). قَداد. لُتُنًّه . مَزّاغ . عَسعَس ; نوعی خارپشت است بدانجهت که شبگرد میباشد. (منتهی الارب ). العساعس القنافذ یقال ذلک لهالکثرة ترددها باللیل . (تاج العروس ). دُلَع; نوعی خارپشت است . دَرامه . دَرّاج . هِنَنَة. صِمًّه ; خارپشت ماده . مُدلِج . مُدَجًّج . ابوُمدلِج . (منتهی الارب ):
به خارپشت نگه کن که از درشتی موی
بپوست او نکند طمع پوستین پیرای .

کسائی .