جستجو

خار در راه نهادن
کار مشکل پیش نهادن . (آنندراج ) (غیاث اللغات ) (مجموعه مترادفات ).
خارقالعاده
امر غیرمعمول . اموری که عادةً وقوعش میسر نیست . اموری که وقوعش در عادت بنظر محال می آید. رجوع به خارق عادت شود.
خار در ره شکستن
رجوع به خار در راه شکستن شود.
خارس
(اِخ ) مرد آتنی بوده است که آرته باذوالی فریگیه سفر او را با خود یاد کرد در تاریخ ایران باستان آمده : ارته باذوالی فریگیه سفلی (فریگیه هلس پونت ) در 356 ق.م . بر او [ اردشیر ] یاغی شده خارس نام آتنی را با جمعی از سپاهیان یونانی بخدمت خود اجیر کرد. اردشیر قشونی مرکب از هفتاد هزار تن بقصد او فرستاد و تیروس تس سردار اردشیر شکست یافت ... اردشیر دولت مزبور را تهدید کرد که اگر به ارته باذ کمک کند بحریه ای که از سیصد کشتی تشکیل می گردد به کمک جزائر مزبور خواهد فرستاد. آتنی ها ترسیده فوراً خارس را احضار کردند و گفتند که مردم آتن با خارس همراه نیستند. (از ایران باستان ج 2 ص 1166 و 1167).
خارش سر
خارشی است که در سر پیدا میشود چنانکه صاحب او خواهد که کسی شپش سر او را جوید. صورَه . (منتهی الارب ).
خارق طبیعت
فوق طبیعت . خارقالعاده ، اموری که در طبیعت جریانش بر خلاف این امر است . فائقالطبیعة.
خارگرد
ناحیه ای است بخراسان و در آنجا مدرسه ای و مسجد جامعی وجود دارد که ظاهراً در قرن نهم ساخته شده اند. (از تاریخ صنایع ایران تالیف دکتر ج کریستی ویلسون ترجمه فریار ص 234).
خار در ره نهادن
رجوع به خار در راه نهادن شود.
خارسان
خارستان . این کلمه مرکب از خار و سان است چون بیمارسان بمعنی بیمارستان و شارسان بمعنی شارستان . رجوع به فرهنگ شاهنامه ولف شود، خارستان:
خردمند مردم از آن شارسان
گزیده بهامون یکی خارسان .
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 1 ص 209 نمره 1435).
برآورد پرمایه ده شارسان
شد آن شارسانها کنون خارسان .

فردوسی .

خارشک
بیمار ابنه زدگی . حِکًّه . خارش .
  • خارش مقعد که آن را کِرمَک گویند.
  • خارق عادت
    چیزی که بر خلاف عادت باشد مانند معجزه انبیاء و کرامت اولیاء. (ناظم الاطباء). معجزه های انبیاء و کرامتهای اولیاء. (غیاث اللغة). امور غیرمعمولی . اعجوبه . رجوع به لغت اعجوبه شود.
    خارگیاه
    سَفی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (المنجد). خاریست که بجانوران برای خوراک میدهند.
    خار درودن
    پاک کردن باغ و بوستان از خار. کندن و پیراستن مزرعه از خار:
    خار ترم که تازه ز باغم دروده اند
    محروم بوستانم و مردود آتشم .

    فصیحی هروی (از آنندراج ).

    خار سپید
    نام داروئی است که آن را بادآورد نیز گویند. (آنندراج ). نام داروئی است . (شرفنامه منیری ). خاریست سپید رنگ که آن را خارچه نیز می گویند... به عربی آن را نمامه گویند. (از فرهنگشعوری ج 1 ص 360). رجوع به خار اسپید و سپیدخار شود.
    خارشکر
    (اِ مرکب ) گیاهی است از دسته لوله گلی ها و نهنج آن کروی و پرخار است و ماده قندی ترشح می کند که آن را شکرتیغال گویند و برای تسکین سرفه موثر است . (گیاه شناسی گل گلاب ص 261).
    خارقوف
    تلفظ ترکی خارکف است که شهر معروف روسیه است .(قاموس الاعلام ترکی ج 2 ص 2010). رجوع به خارکف شود.
    خارم
    شکافنده پره بینی و برنده . (آنندراج )(غیاث اللغة).
  • مفسد و شریر. (آنندراج ) (غیاث اللغة).
  • ترک کننده . (منتهی الارب ).
  • خار دلوکش
    خاری است از آهن ، بدان دلو که در چاه افتاده باشد برآورند. (آنندراج ).
    خارستان
    کنایه از عالم (از قبیل ) گلستان . (آنندراج ). جای پرخار. دیولاخ ، جائی دشوار بود. (لغت فرس اسدی ). زمین پرخار. خارسان . خلنگزار:
    شهریاری که خلاف تو کند زود فتد
    از سمن زار بخارستان وز کاخ بکاز.

    فرخی .

    خارش کردن
    خاراندن:
    چو آن ترکیب را کردند خارش
    گزارنده چنین کردش گزارش .

    نظامی .