جستجو

خار ماهی
استخوان ماهی . (آنندراج ). تیغ ماهی . (فرهنگ شعوری ج 1 ورق 384) .
خاردون
دهی است از دهستان خبر بخش بافت شهرستان سیرجان واقع در 70 هزارگزی جنوب باختری بافت سر راه مالرو خبر بدشت بر، محلی است کوهستانی و سردسیر وسکنه آن 180 تن و زبانشان فارسی و مذهبشان شیعه است آب آن از چشمه و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت وراه مالرو میباشد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8).
خارسر
چیزی که مانند خار باریک و سر تیز باشد. (آنندراج ). هر چیز نوک دار. (ناظم الاطباء). خار بسیار سرتیز و هر چیز تیز نوکدار. (فرهنگ شعوری ج 1 ص 361).
خارش گاه
اِست . دُبُر:
بزیر بار هجو من خرک ژاژی همی خاید
به تیز آورده ام خر را و خارشگاه می خارم .

سوزنی .

خارماهی
نوعی ماهی است . این ماهی با شکل های مختلف در نواحی سردسیر و آب و هوای نیمکره شمالی پراکنده است بخصوص در اروپا و آمریکا ونیز آبی که این حیوان در آن زیست می کند ممکن است آب شور یا شیرین باشد. لانه اش در سبزه و کروی شکل و دارای دو سر است و قطر آن در حدود 10 سانتیمتر میباشد.
خاردیده
چیزی که به او آفت خار رسیده باشد:
فلک به آبله خار دیده می ماند
زمین بدامن در خون کشیده می ماند.

صائب (از آنندراج ).

خارسربر
ابزاری است که خار را با آن می برند مانند داس . (ناظم الاطباء).
خارش گرفتن
خارش که در بدن بر اثر گزیدگی پشه و جز آن پیداشود. خارش که در اثر کَهیر در بدن انسان پیدا شود.
خارکان
دهی است از دهستان سیاخ بخش مرکزی شهرستان شیراز واقع در 52 هزارگزی جنوب باختری شیراز و در 28 هزارگزی شوسه شیراز به کازرون محلی است جلگه ای با هوای معتدل . تعداد سکنه آن 128 تن و زبانشان فارسی و لری است و مذهبشان شیعه است . آب آنجا از رودخانه قره آغاج و محصولاتش غلات و لبنیات و حبوبات میباشد و شغل اهالی زراعت و گله داری است و راه آن مالرو میباشد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7).
خار مرغ
ظاهراً ناحیه ای بوده است که بدانجا سلاطین شکار می کرده اند. مصححین تاریخ بیهقی (فیاض - غنی ) نتوانسته اند این نقطه را مشخص کنند و باید دانست که بعضی از نسخ این نام را رخامرغ ضبط کرده اند: «و سوم ماه رمضان امیر حاجب بزرگ بلکاتگین را گفت کسان باید فرستاد تا حشر راست کنند بر جانب خارمرغ که شکار خواهیم کرد، حاجب بدیوان ما آمد و پسران قودقش را که این شغل بدیشان مفوض بودی بخواند و جریده ای که بدیوان ما بودی چنین چیزها را بخواستند و مثالها نبشته آمد و خیلتاشان برفتند و پیاده حشر راست کردند، و امیر روز شنبه سیزدهم این ماه سوی خروار و خارمرغ برفت و شکاری سخت نیکو کرده آمد و بغرنین باز آمد روز یکشنبه هفت روز مانده از این ماه ». (تاریخ بیهقی چ فیاض و غنی ص 275).
خار مغیلان
خار درخت ام غیلان که هندش کیگر گویند یعنی ببول . (آنندراج ). ام غیلان ، مغیلان ، سَمر، طَلح رجوع به ام غیلان شود، قتادة. (منتهی الارب ). حَسَک . (صراح اللغة):
جمال کعبه چنان می کشاندم بنشاط
که خارهای مغیلان حریر می آید.

سعدی .

خار و خو
آنچه از گیاه هرزه از کشت زار برکنند نما و نشو کشت را:
گر ایدونکه رستم بود پیشرو
نماند بر این بوم و بر خار و خو.

فردوسی .

خاریدنی
قابل خاریدن . لائق خاریدن . موصوف این کلمه به وصفی درآمده است که میتوان عمل خاریدن برآن واقع کرد.
خازمی
ابوالفضل خازمی یا حازمی . منجم احکامی بغداد است که از اجتماع کواکب سبعه در برج میزان سال 582 ه' . ق. حکم نمود که بادی شدید می وزد وتمام عالم خراب می گردد. اغلب به حکمش اذعان نمودند و در افواه سائر گشت که مردم هلاک خواهند شد. شرف الدوله عسقلانی خازمی را تکذیب کرد چه وی مردی دقیق و باهوش بود و اعلام داشت که بهیچ وجه ضرری نخواهد رسید واثری بروز نخواهد کرد و مردم را وعده داد بر اینکه در شب موعود که خازمی گفته است اندک نسیمی هم نخواهدوزید. مردم گوش نکردند و از ترس شروع بتهیه سرداب و زیر زمینهائی در زمین ها و اراضی سست و مغاره ها در بلاد کوهستانی کردند تا آنکه خود را از آن باد موعود حفظ نمایند. چون روز موعود که در ایام تابستان بود رسید بهیچ وجه نسیمی هم نوزید و حکم خازمی خطا شد و در هجو وی ابوالغنائم واسطی شعر گفت . (از گاهنامه طهرانی سال 1310 ص 61). و رجوع به جازمی ابوالفضل شود.
خاسپ
سیب را گویند. تفاح . (آنندراج ) (برهان قاطع) (فرهنگ جهانگیری ). رجوع بکلمه سیب شود.
خارمند
بشکل خار. چون خار. حقیر. پست . خوار:
کودکان خانه دمش می کنند
باشد اندر دست طفلان خارمند.

(مثنوی ).

خاریده
شیئی که عمل خاریدن بر آن واقع شده . شیئی که حالت خاریدن پیدا کرده:
جوئی که در این گل خرابست
خاریده بادو چاک آبست .

نظامی .

خازمیه
نام یکی از آئین های اسلامی است . بیشتر عجارده سیستان بدین آئینند و درباره قدر و استطاعت و خواست خدا بروش اهل سنت رفته اند و گویند: آفریدگاری جز خدا نیست و چیزی جز خواست او نباشد و استطاعت با فعل است . میمونیه را که درباره قدر و استطاعت از معتزله پیروی کنند کافر شمارند. پس از آن خازمیه با بیشتر خوارج درباره دوستی و دشمنی با مردمان اختلاف کرده اند و گفتند آن دو در پیش خدای دو صفت بیش نیست و خداوند بنده ای را دوست داردکه به او ایمان آورد اگر چه در بیشتر زندگیش کافر بوده باشد و اگر بنده ای در پایان عمر خود بکفر گراید گر چه در بیشتر عمرش مومن بوده باشد باز کافر است وخداوند پیوسته دوستدار دوستان و دشمن دشمنان خود میباشد. این سخن موافق گفتار اهل سنت است در موافاة جزاینکه اهل سنت خازمیه را الزام کردند بر اینکه درباره علی و طلحه و زبیر و عثمان خداوند وفای بعهد کرده و بنا به آیه کریمه «لقد رضی اللّه عن المومنین اذ یبایعونک تحت الشجرة» (قرآن 48/18)، از جهت بیعتی که درزیر درخت با پیغمبر کردند خدا خشنودی خود را آشکار ساخت و آنان را به بهشت خواهد برد. زیرا اگر خشنودی خداوند از بنده با ایمان مردن او باشد واجب است که بیعت کنندگان زیر درخت با پیغمبر نیز چنین باشند و علی و طلحه و زبیر از ایشانند و اما عثمان در آن روز بیعت اسیر بود و پیغمبر از سوی وی بیعت کرد و دست خودرا بجای دست او گذارد و بنابراین بطلان گفتار کسانی که این چهار تن را کافر شمارند روشن است . (از ترجمه الفرق بین الفرق ص 88 و 89). صاحب بیان الادیان اینان را از اصحاب شعیب بن خازم می داند. (بیان الادیان ص 49). در مختصرالفرق س 80 اینان را حازمیه و شهرستانی در ج 1 ص 206 چ احمد فهمی جازمیه از اصحاب جازم بن علی می داند. در تعریفات جرجانی : جازمیه اصحاب جازم بن عاصم اندکه با شعیبیه همداستان شدند. (حاشیه ترجمه فارسی الفرق بین الفرق ص 88). رجوع به جازمیه و حازمیه شود.
خاست
بهمرسیدن . پیدا شدن . آمدن . (آنندراج ): مرا هوس بازرگانی خاست بسبب تماشای دریا. (مجمل التواریخ و القصص ).
  • بلند شدن . مقابل نشستن . قیام کردن . مرتفع شدن .
  • سوم شخص ماضی از خاستن مرادف برخاست یعنی برطرف شد: نزاع برخاست یعنی نزاع برطرف شد. دشمنی برخاست یعنی دشمنی مرتفع شد، صلح برقرار گردید. حکم از او برخاست وکنایه از دیوانه شدن یا مردن است . بطور کلی هر موردی که شخص متکیف بکیفیتی شود که از تحت حکمی خارج گردد این اصطلاح بر او صادق می آید: روزه داشتن و خدای راتعبد کردن از وی خاست . (مجمل التواریخ و القصص ).
  • بیدار شدن . رختخواب ترک کردن:
    همی خفتن و خاست با جفت مار
    چگونه توان بودن ای شهریار.

    فردوسی .

  • خارمهره
    تیغ مهره: رباط چهارم از خارمهره گردن رسته است . (ذخیره خوارزمشاهی ). و رباط جفت نخستین از خارمهره دوم رسته است . (ذخیره خوارزمشاهی ). و جفت چهارم را رباطها از خار مهره دوم رسته است . (ذخیره خوارزمشاهی ).