جستجو

حیدرقصاب
نهمین پادشاه سلسله سربداران (جلوس 760 قتل 761 ه' . ق.). وی در غیبت خواجه ظهیر760 ه' . ق. بر تخت جلوس و13 ماه سلطنت کرد. و بهنگام محاصره اسفراین پهلوان نصراللّه و پهلوان حسن دامغانی که هر دو اتابک خواجه لطف اللّه بودند. نقاره بنام امیرزاده لطف اللّه زدند و سر پهلوان حیدر را بسبزوار فرستادند. (فرهنگ فارسی معین ).
حیزبور
زن گنده پیر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
  • کرانه هر چیز. (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
  • صحن خانه . پیشگاه خانه . (ناظم الاطباء).
  • حیاط
    محوطه و هر جای دیواربست و سرای و خانه و صحن خانه . (ناظم الاطباء).صحن و گشادگی خانه . در تداول فارسی ، فضائی وسیع و بی سقف که اطاقها بر طرفی یا چند طرف آن بنا شده است .
    -حیاط آشپزخانه .
    -حیاط اندرونی .
    -حیاط بیرونی .
    -حیاط خلوت ; سراچه ای در خانه که برای کارهای خاص کنند.
    -حیاط طویله .
    حیث و بیث
    گیرودار. (ناظم الاطباء).
    حیدرقطب الدین
    از عرفای معروف ایران (متوفی 618 ه' . ق.) که تربت حیدری بمناسبت آرامگاه وی بدین نام خوانده شده و طایفه حیدری (مقابل نعمتی ) بدو منسوب است . (فرهنگ فارسی معین ).
    حیدی
    رفتار متکبر. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ).
  • حمار حیدی و حَیٍّد; خر که برجهد از سایه خود بشادی . هیچ مذکری جز این کلمه بر وزن فَعَلی نیامده است . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
  • حیزبون
    زال ، یعنی زن پیر. (آنندراج ) (منتهی الارب ) (غیاث از شرح نصاب و کنز) (مهذب الاسماء). حیز بور. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
    حیاطت
    نگاه داشتن . حیاطة. (صراح ). نگهبانی . (غیاث ). پاس داشتن: و او را در کنف رعایت و حیاطت خویش میداشت . (ترجمه تاریخ یمینی ). رجوع به حیاطه شود.
    حیثیات
    ج ِ حیثیت : لولا الحیثیات لبطلت الحکمة. رجوع به حیثیت شود.
    حیدر کاشی
    میر حیدر کاشی . از شاعرانی است که از حیث استعداد پایه بلندی دارد و در فن معما و تاریخ ممتاز است . گویند به اسم خان احمد پادشاه قصیده ای گفته که از هر مصراع آن یک معما و یک تاریخ استخراج کرده است . این چند معما از اوست : معما بنام حبیب :
    شبها که تمام عاشقان بیدارند
    چشم و دل من بخواب راحت یارند
    ساحر پسری کو که برد صبر و قرار
    اول ز دل و دیده چو خوابی دارند.
    معما بنام سهراب :
    خوش آنکه نظر بسوی ما اندازند
    گردند بما بحال ما پردازند
    گردند و کله سراسر و کاکلها
    گه کج بنهند و گه پریشان سازند.
    رجوع به تذکره مجمعالخواص ص 84 و مجالس النفایس شود.
    حیذوان
    مرغی است و آنرا ساق جز نیز گویند. (منتهی الارب ) قمری نر.
    حیزوم
    سینه . (منتهی الارب ). میانه سینه که جای تنگ بستن بود در ستور. (منتهی الارب ) (آنندراج ). گرداگرد سینه . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء). آنچه گرداگرد پشت و شکم بوی بندند. ج ، حیازیم . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء).
  • استخوان که در زیر آن دل است .
  • گرداگرد خشک نای گلو از سوی سینه .
  • زمین درشت . زمین بلند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
  • حیعلتین
    نشانه حی علی الصلوة و حی علی الفلاح . لکن حی علی خیرالعمل تنها مردم شیعه راست . (یادداشت مرحوم دهخدا).
    حیهلة
    ="line-height: 25px;"> متاسفانه نتیجه ای برای جستجوی حیهلة در لغتنامه دهخدا یافته نشد.

    برای جستجوی بهتر:
    - در نوشتن املای کلمه خود بیشتر دقت کنید.
    - در نوار جستجو بجای حروفی که نمیدانید از خط فاصله (-) استفاده کنید. مانند:( س-ر، یا سر-س-ان)
    - در نوار جستجو می توانید ستاره (*) را برای تعداد نا معلومی از حروف بکار برید مانند: نمایشگ*، یا *وستان.
    حیس
    طعامی است و آن چنان باشد که خرما را با روغن و پینو آمیخته بشورانند و تخم خرما را از آن دور کنند و گاه عوض پینو، پست ریزند. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). چنگالی و آن حلوایی باشد که از روغن و کعک و شیر و جز آن کنند. (یادداشت مرحوم دهخدا).
  • امر ردی نامحکم . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ): گویند: هذا الامر حیس . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
  • در مثل گویند عاد الحیس بحاس ; ای عادالفاسد یفسد. و اصل مثل اینست که زنی مردی را در فجور دیده سرزنش کرد و دیری نگذشت که مرد آن زن را در همچنان فجور دید. (منتهی الارب ). و این مثل است برای کسی که روش خودنیکو گرداند و سپس به بدی گراید. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
  • (مص ) حیس ساختن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
  • تافتن رسن را. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
  • آمیختن . (منتهی الارب ). مخلوط کردن . (از اقرب الموارد).
  • نزدیک شدن هلاک . (منتهی الارب ). و به این معنی بطور مجهول استعمال شود. (از اقرب الموارد).
  • حیعلة
    ="line-height: 25px;"> متاسفانه نتیجه ای برای جستجوی حیعلة در لغتنامه دهخدا یافته نشد.

    برای جستجوی بهتر:
    - در نوشتن املای کلمه خود بیشتر دقت کنید.
    - در نوار جستجو بجای حروفی که نمیدانید از خط فاصله (-) استفاده کنید. مانند:( س-ر، یا سر-س-ان)
    - در نوار جستجو می توانید ستاره (*) را برای تعداد نا معلومی از حروف بکار برید مانند: نمایشگ*، یا *وستان.
    حیوانات
    ج ِ حیوان . (مهذب الاسماء) (السامی فی الاسامی ): و همچنان مردم بفضیلت سخن از دیگر حیوانات جدا گردد. (نوروزنامه ). دیگر حیوانات از سگ وگربه و امثال آن هیچ نماند. (ترجمه تاریخ یمینی ).
    نه به تنها حیوانات و نباتات و جماد
    هرچه در عالم امر است بفرمان تو باد.

    حافظ.

    حیی
    صاحب شرم . (منتهی الارب ). شرمگین . باشرم . قال رسول اللّه (ص ): ان اللّه عزوجل یحب ان یری اثر نعمته علی عبده و یکره البوس و التباوس و یحب الحیی العلیم العفیف . (تاریخ اصفهان ابونعیم ج 1 ص 78).
    حیسمان
    مرد سطبر گندم گون . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
    حی علی الصلوة
    ="line-height: 25px;"> متاسفانه نتیجه ای برای جستجوی حی علی الصلوة در لغتنامه دهخدا یافته نشد.

    برای جستجوی بهتر:
    - در نوشتن املای کلمه خود بیشتر دقت کنید.
    - در نوار جستجو بجای حروفی که نمیدانید از خط فاصله (-) استفاده کنید. مانند:( س-ر، یا سر-س-ان)
    - در نوار جستجو می توانید ستاره (*) را برای تعداد نا معلومی از حروف بکار برید مانند: نمایشگ*، یا *وستان.