جستجو

حنوان
تثنیه حنو، دو چوب خم دار که بر آنها شبکه باشد و بدان گندم بسوی خرمنگاه کشند. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
حنیفی
منسوب به حنیفة:
از شافعی و مالکی و قول حنیفی
جستیم ز مختار جهانداور رهبر.

ناصرخسرو.

حنوتة
="line-height: 25px;"> متاسفانه نتیجه ای برای جستجوی حنوتة در لغتنامه دهخدا یافته نشد.

برای جستجوی بهتر:
- در نوشتن املای کلمه خود بیشتر دقت کنید.
- در نوار جستجو بجای حروفی که نمیدانید از خط فاصله (-) استفاده کنید. مانند:( س-ر، یا سر-س-ان)
- در نوار جستجو می توانید ستاره (*) را برای تعداد نا معلومی از حروف بکار برید مانند: نمایشگ*، یا *وستان.
حنیفیت
مسلمانی . (السامی فی الاسامی ). رجوع به حنیفیة شود.
حنق
خشم و شدت خشم .
  • (مص ) خشم گرفتن . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
  • سخت کینه شدن و خشم گرفتن . (المصادر زوزنی ) (غیاث از شرح نصاب ).
  • حنیق
    حَنِق. بخشم آمده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). شدیدالغیظ. (اقرب الموارد). خشمگین . خشمگن .
    حنقط
    نوعی از مرغان است یادراج . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
    حنیک
    آزموده . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
  • مرد استوارخرد بتجربه . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
  • حنوط
    بوی مردگان . (مهذب الاسماء). ج ، حنط. (مهذب الاسماء). بوی خوش برای مردگان . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). عطر مردگان . بوی خوش و هر ادویه ای که ازفساد جلوگیری کند، از قبیل : ذریره و مشک و عنبر و کافور و جز آن از قصب هندی و صندل که جسد میت را پس از خشک شدن با آنها پر کنند تا از پوسیدن آن تا زمان درازی جلوگیری نماید. (از اقرب الموارد):
    از دانه انگور بسازید حنوطم
    وز برگ رز سبز ردا و کفن من .

    منوچهری .

    حنک بالا
    ده کوچکی است از بخش ماهان شهرستان کرمان . واقع در 42هزارگزی جنوب خاوری ماهان و 12هزارگزی از راه شوسه کرمان - بم . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
    حنوطفروش
    کسی که بوی خوش برای مردگان می فروشد. (ناظم الاطباء).
    حنیکه
    بنی اشعر را بسه قبیله نسبت میکنند: حنیکه و رکب و بنوناحیه . و باز قبیله حنیکه منشعب میشوند بدین شعوب مذکوره و قبایل مسطوره : جیله . آسن . سائبه . مراطه . زعانج . بنومجیده . حنیک . سدوس . ثابر. حدال . حشان . دودانک (دودنک ). (تاریخ قم ).
    حواسات
    ج ِ حواسة.
  • شتران گرد آمده .
  • شتران بسیارخوار. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به حواسة شود.
  • حنک پایین
    ده کوچکی است از بخش ماهان شهرستان کرمان . واقع در 32هزارگزی جنوب ماهان و هشت هزارگزی راه شوسه کرمان - بم . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
    حنوط کردن
    بوی خوش از قبیل کافور پس از شستن بر مرده پاشیدن ،و این از مراسم دینی غسل میت است . مرحوم آیت اللّه فیض در رساله ذخیره آرد: بعد از غسل واجب است میت را حنوط کنند، یعنی به پیشانی و کف دستها و سر زانوها و سر دو انگشت بزرگ پاهای او کافور بمالند و مستحب است بسر بینی میت هم کافور بمالند و باید کافور ساییده وتازه باشد و اگر بواسطه کهنه بودن عطر او از بین رفته باشد، کافی نیست و بهتر آن است که میت را پیش ازکفن کردن حنوط کنند. اگرچه در بین کفن کردن و بعد از آن هم مانعی ندارد. رجوع به رساله ذخیرةالعباد مرحوم آیت اللّه فیض شود. بدانکه حنوط کردن در زمان قدیم بسیار معروف بود و اسرائیلیان کسب این صنعت را از مصریان نمودند چونکه ایشان در این کار بسیار ماهر بودند. اما جهت و سببی که مصریان را بر اختراع این صنعت باعث شد، طغیان آب نیل بود که در هر سال مدت دو ماه بر اراضی ایشان جاری میشد. لهذا اهالی لابد گردیدند که اختراع صنعت و طریقه ای نمایند که اجساد اموات را محفوظ دارند. و برخی بر آنند که قصد مصریان از حنوط این بود که جسد اموات را بهمان هیات نگاه دارند تا منزلی برای نفس باشد و در آن ایام حنوطکنندگان و اطباءرا از جمله خدمتگاران دینیه میدانستند. اما طریقه حنوط کردن این بود که اولاً نعش میت را شکافته امعاء و احشاء و سایر اعضای اندرونی او را بیرون آورده جای آنها را با ادویه جات و عطریات از قبیل مر و کاسیا وزفت می انباشتند و اینها رطوبت بدن را به خود جذب نموده جسد را از فساد نگاه میداشتند. پس از آن ، بیرون جسد را نمک باروت پاشیده و یا هفتاد روز در محلول نمک باروت می گذاردند. پس بیرون آورده در کتانی که با عطریات و سایر ادویه جات خوش بو پرورش یافته پیچیده درتابوتی از چوب جمیر یا سنگ می گذاردند. مخارج حنوط کردن یک نفر از 40 الی 300 لیره استیریلینیه بود که از سی الی هفتاد روز در آن مشغول بودند. و بسا میشد که هیات و ترکیب شخص میت را بر زبر تابوتش نقش کرده تابوت را در دیوار خانه کار میگذاشتند و سالهای درازبرای یادگاری و دید و بازدید خویشان و منسوبان باقی بود. از آن پس آنرا در محلی که از سنگ در زیر زمین ترتیب داده بودند میگذاردند که از دو الی سه هزار سال بدون عیب و نقص همی ماند. اما اشخاص فقیر و تهی دست برای حنوط فقط بروغن سرو و نمک باروت اکتفا می نمودند و به یقین قطعی نمی توان گفت که اسرائیلیان نیز اموات خود را حنوط میکردند یا نه اما همین قدر میدانیم که جسد یعقوب و یوسف را برای اینکه باقی مانده بزمین موعوده آورده شود حنوط کردند. و در کتاب 2 تو 16 : 14 مذکور است که آسا را در دخمه ای از عطریات و انواع حنوط که به صنعت عطاران ساخته شده بود، گذاردند و همچنین مسطور است که نیقود یموس عود و مر حاضر نمود تادر میان کفن مسیح گذارد لکن واضح است که این بمثل حنوط حقیقی مذکور فوق نبوده است . (قاموس کتاب مقدس ).
    حنین
    آرزومندی . شوق. (اقرب الموارد).
  • ناله . (منتهی الارب ):
    حاسدا تا من بدین درگاه سلطان آمدم
    برفتادت غلغل و برخاستت ویل و حنین .

    منوچهری .

  • حواس باخته
    بی حس و از خود بی خبر و عاری از مشعر. (ناظم الاطباء).
    حنکث
    نباتی است . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). نوعی از گیاه . (ناظم الاطباء).
    حنون
    باد که از وی آواز آیدمانند حنین شتر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). باد بانگکن . (مهذب الاسماء). باد سخت آوازکننده .
  • کمان بانگآور. (ناظم الاطباء).
  • زن کودک دار که شوهر کند تا زوج بمهمات اولادش قیام نماید. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
  • (ص ) مهربان . (اقرب الموارد).
  • حنینا
    (بمعنی خداداد) حنینا و حننیا. پانزده نفر در کتاب مقدس به این اسم بودند. من جمله نبی کاذبی که در ایام ارمیا نبوت می نمودکه گفت : ظروف خانه خداوند بعد از دو سال دیگر از بابل استرداد خواهد شد و یوغ چوبی را که بر حسب فرموده خدا بر گردن ارمیای نبی بود شکسته ، گفت : بدین طوریوغ عبودیت شهریار بابل را خواهید شکست . اما حضرت ارمیا در اول از ادعای او مشوش گردیده . بالاخره شفاهاًبوی گفت : که تو کذاب میباشی و به زودی خواهی مُرد. در همان سال جهان را بدرود گفت و پیغمبران حقیقی گاه گاه بدین طور آزموده میشدند. (از قاموس کتاب مقدس ).