جستجو

حوامین
ج ِ حومانة. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). جاهای درشت که نیک بلند نباشد. (آنندراج ) (ناظم الاطباء). رجوع به حومانة شود.
حور رومی
درختی است که صمغ آن کاه ربا باشد. برگ آنرا با سرکه بمصروع دهند شفا یابد. (آنندراج ) (برهان قاطع). اکیروس و صمغه بالغ فی التسخین .(کتاب مفردات قانون ابوعلی سینا، در رده حاء مهمله ). و در رده جیم همان کتاب از ابوعلی سینا آمده : جوز رومی ویسمی اکروس اکروفس . (یادداشت مرحوم دهخدا).
حوحاء
حوحاة. (منتهی الارب ). رجوع به این کلمه شود.
حورمرادی
تیره ای از ایل بیرانوند. (جغرافی سیاسی کیهان ).
حوانیت
ج ِ حانوت . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). رجوع به حانوت شود.
حورمغان
دهی است جزو دهستان کلیبر بخش کلیبر شهرستان اهر. ناحیه ای است کوهستانی معتدل دارای 216 تن سکنه میباشد. از چشمه مشروب می شود. محصولاتش غلات . اهالی به کشاورزی و گله داری گذران میکنند. از صنایع دستی آن گلیم بافی و راه آن مالرو است . در دو محل بفاصله یک هزارگزی بنام حورمغان بالا و پائین مشهور است . سکنه حورمغان بالا 175 تن میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
حوا و حیه
(اصطلاح هیات ) دو صورت از صور شمالی فلک است درهم پیوسته یکی حوا و دیگری را حیه خوانند و آن بصورت تنی است بر پای ایستاده و ماری را بر پشت خویش بدو دست گرفته و مار سر و دم را بسوی بالا کشیده حاوی 74 ستاره نورانی ترراس الحوا.
حورمه
دهی است از دهستان گلاشکرد بخش کهنوج شهرستان جیرفت . ناحیه ای است کوهستانی گرمسیری . دارای 150 تن سکنه میباشد. از رودخانه مشروب میشود. محصولاتش غلات و خرما. اهالی به کشاورزی گذران میکنند.راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
حوایا
ج ِ حَویًّة، به معنی چرب روده و گردگی و چنبر. (ترجمان عادل )(منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). رجوع به حویة شود.
حوذان
گیاهی است که گل زرد دارد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). حوذانة; یکی آن .
حوریدرق
دهی است جزء دهستان دیکله بخش هوراند شهرستان اهر. ناحیه ای است کوهستانی معتدل . دارای 284 تن سکنه میباشد. از دو رشته چشمه مشروب میشود. محصولاتش غلات و حبوبات و سردرختی . اهالی به کشاورزی وگله داری گذران میکنند. از صنایع دستی آن گلیم بافی وراه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
حوریلر
دهی است از دهستان گاودل بخش مرکزی شهرستان مراغه . ناحیه ای است و اقع در دره و معتدل مالاریائی دارای 157 تن سکنه میباشد. از رودخانه سیلان مشروب میشود. محصولاتش غلات ، چغندر و حبوبات . اهالی به کشاورزی گذران میکنند. از صنایع دستی آن جاجیم بافی وراه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
حوفران
بلغت رومی طرخون را گویند و آن سبزیی است معروف . (برهان ).
حول و حوش
پیرامون . پیرامن . اطراف . گرداگرد. دور. دور و بر.
حوصلاء
علف دان مرغ . (مهذب الاسماء). چینه دان مرغان . (منتهی الارب ). ج ، حواصل . (مهذب الاسماء) (منتهی الارب ). رجوع به حوصل و حوصلة شود.
حوفزی
کودک را بر سر پا داشته بلند کردن . (منتهی الارب ).
حوزل
کوتاه . (منتهی الارب ).
حونطاع
(یوم ...) همه بکسر نون آنرا ضبط کرده اند مگر ازهری که گوید: نَطاع َ بر وزن قطام است . آبی است مر بنی تمیم را و آن چاهی است دارای آبی گوارا. در اینجا وقعه ای میان بنی سعد و هوةبن علی اتفاق افتاد. رجوع به مجمع الامثال میدانی شود.
حوصله داشتن
تحمل داشتن . رجوع به حوصله و ترکیبات آن شود.
حوصه
(بمعنی ملجاء)یکی از شهرهای بنی اشیر است . (از قاموس کتاب مقدس ).