جستجو

حیدری
منسوب به حیدر که نامی است علی بن ابیطالب (ع ) را. رجوع به حیدر شود: الحمدللّه که این مدعی خود نه عمری است و نه حیدری . (نقض الفضایح ).
-مذهب حیدری ; مذهب شیعه که منسوب است به علی بن ابیطالب (ع ):
حذر کن ز عام و ز گفتار خام
گرت میل زی مذهب حیدری است .

ناصرخسرو.

حیرما
ربما. (منتهی الارب ).حارما و حیرما به معنی ربما. (اقرب الموارد). بسا.
حیاری
ج ِ حیران . مردان سرگشته . سرکشتگان . (آنندراج ) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به حیران شود.
حیدر شامی
مکنی به ابوبکر صدر و امیر. شاعری است معاصر سیدحسن غزنوی و میان آن دو تبادل شعر میشده است . رجوع به دیوان سیدحسن غزنوی ص 310، 311 و 312 شود.
حیدریانچی
دهی است جزء دهستان قاقازان بخش ضیاآباد شهرستان قزوین . واقع در دوهزارگزی شمال ضیاآباد و 5 هزارگزی راه شوسه زنجان . دارای 1011 تن سکنه است . محصولاتش غلات و دیمی وآبی ، سیب زمینی ، انگور، بادام ، قیسی و جنگل تبریزی . اهالی به کشاورزی و گله داری ، قالیچه ، گلیم و جاجیم بافی گذران میکنند. از آثار قدیمه آن پل آجری معروف شاه عباس روی رودخانه ابهررود کنار این ده واقع و امامزاده دارد. راه آن مالرو است و از راه شوسه زنجان میتوان ماشین برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).
حیازت
گرد آوردن چیزی . حیازه . رجوع به حیازة شود.
حیتان
ج ِ حوت ، به معنی ماهی . (منتهی الارب )(ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). و رجوع به حوت شود.
حیدر شهابی
ابن احمد. از امیران شهابی و مورخ است .زادگاه و وفات وی به لبنان بود. وی به تلخیص تاریخ اسلام و تدوین اخبار و تاریخ عصرهای اخیر حریص بود. سه کتاب تدوین کرد: نخستین بنام الغررالحسان فی تواریخ حوادث الزمان . دوم بنام نزهةالزمان فی تاریخ جبل لبنان . سوم الروض النضیر فی ولایة الامیر بشیر. این سه کتاب در یک مجلد بزرگ و بنام تاریخ امیر حیدر بچاپ رسیده است و تا حوادث 1237 ه' . ق. / 1821 م . را در دارد. ناشر حوادث بیست سال پس از آن را بر آن افزوده است . وی به سال 1251 ه' . ق. درگذشت . (الاعلام زرکلی ).
حیره
در نصاب الصبیان ابونصر فراهی این بیت آمده است :
ریه شش قفا حیره [ یا هیره ] و وجه روی
فخذ ران عقب پاشنه رجل پای .
مرحوم ادیب پیشاوری میفرمودند که در نواحی ما حیزه ، به معنی پشت و قفاست و معنی بدکاره یا مابون یا پشت که بکلمه حیز داده میشود ماخوذ از همین معنای قفا و پشت است . (از یادداشت مرحوم دهخدا). و در آنندراج و غیاث اللغات آمده : اکثر شارحان نصاب در تحقیق این لفظ عاجز شده اند و نوشته اند که ظاهراً قومی پس سر را بفارسی حیره میگفته باشند و شارحی نوشته که چیره به جیم فارسی است ، به معنی پس سر و این زبان قومی است از بلاد ماوراءالنهر. (آنندراج ) (از غیاث ).
حیازیم
ج ِ حیزوم ، به معنی سینه و تنگگاه اسب . (منتهی الارب ). رجوع به حیزوم شود.
حیث
جا. (منتهی الارب ). آنجا. (ترجمان عادل بن علی ). کجا. هر کجا. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). و آخر آن مبنی بر هر سه حرکت (فتح و کسر و ضم ) آید. (منتهی الارب ). حیث ظرف مکان است مبنی بر ضم که بجمله اضافه میشود و کسی که ادعا میکند که حیث به مفرد هم اضافه میشود بقول راجزاستدلال کند: «اما تری حیث سهیل طالعاً» ولی جمهور علمای نحو مجرور بودن سهیل را انکار کرده اند و گفته اند سهیل مبتداست و خبر آن محذوف است . هرگاه مای کافه به حیث ملحق گردد معنی شرط میدهد و در این صورت دو فعل را مجزوم میسازد. (اقرب الموارد).
  • هر زمان نیز آید. ومتی بکار رود. (از اقرب الموارد).
    -از این حیث ; از این روی . از این جهت .
    -از حیث ; از لحاظ. از نظر. از جهت .
    -از حیث ; ب ِ. (یادداشت مرحوم دهخدا) (ناظم الاطباء).
    -بحیث ; بدانگونه .
  • حیدرعمواوغلی
    حیدرخان مشهور به چراغ برقی نام اصلیش تاری ویردیوف (مقتول به سال 1340 ه' . ق.). از ارکان مجاهدان غیر ایرانی مثل قفقازیان و گرجیان و ارامنه و غیر هم بود. مظفرالدین شاه و میرزا علی اصغرخان صدر اعظم در سال 1318 ه' . ق. او را بعنوان مهندس چراغ برق در باکو استخدام کردند و برای دایر کردن کارخانه چراغ برق به مشهد فرستادند. وی پس از یکسال و نیم به تهران آمد و در کارخانه چراغ برق مرحوم حاج حسین آقا امین الضرب مستخدم شد. پس از مشروطیت حیدرخان در پاریس بود و سپس در اوایل جنگ بین المللی سابق دو سه سالی در برلین بسر برد. وی در اوائل سال 1340 ه' . ق. / 1300 ه' . ش . به گیلان آمد و با اتباع میرزا کوچک خان جنگلی مخلوط گردید و در همانجا بقتل رسید. (از وفیات معاصرین بقلم آقای محمد قزوینی مجله یادگار سال سوم شماره پنجم ).
    حیدلان
    کوتاه بالا. (منتهی الارب ). حِدیَل . (آنندراج ) (منتهی الارب ).
    حیری
    ایوان و رواق و طاق. (از آنندراج ) (برهان ). رواق و ایواق. (صحاح الفرس ). و به این معنی باخاء نقطه دار هم بنظر آمده است . (برهان ):
    یک روز خطا کردم و نانش بشکستم
    بشکست مرادست [ و ] برون کرد ز حیری .

    شفقی (از صحاح الفرس ).

    حیاصة
    دوالی که بدان تنگ زین بندند....
    حیث بیث
    همان حوث بوث . (از منتهی الارب ). رجوع به حوث و بوث شود.
    حیدرقاضی خان
    دهی است از دهستان چهاربلوک بخش سیمینه رود شهرستان همدان . واقع درهیجده هزارگزی جنوب باختری قصبه بهار و هفت هزارگزی جنوب شوسه همدان به کرمانشاه . دارای 450 تن سکنه . محصولاتش توتون ، لبنیات و غلات . اهالی به کشاورزی و گله داری گذران میکنند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
    حیدودة
    ="line-height: 25px;"> متاسفانه نتیجه ای برای جستجوی حیدودة در لغتنامه دهخدا یافته نشد.

    برای جستجوی بهتر:
    - در نوشتن املای کلمه خود بیشتر دقت کنید.
    - در نوار جستجو بجای حروفی که نمیدانید از خط فاصله (-) استفاده کنید. مانند:( س-ر، یا سر-س-ان)
    - در نوار جستجو می توانید ستاره (*) را برای تعداد نا معلومی از حروف بکار برید مانند: نمایشگ*، یا *وستان.
    حیاض
    ج ِ حوض ، به معنی جایی که برای آب سازند. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ): و ریاض از غایت طراوت و نضارت تازه و خندان و حیاض بعد از بستگی و تشنگی سیراب و گشاده عنان . (جهانگشای جوینی ). رجوع به حوض شود.
    حیثما
    هر جا. هر کجا. (غیاث ) (شرح نصاب ) (آنندراج ).