جستجو

جاشدن
جای گرفتن . مستقر گردیدن . جای گزین شدن .
جاغان
صاغان . رجوع به صاغان شود.
جاکردن
جادادن .
  • محبوب شدن . در دل کسی جای گرفتن:
    کردم در جانش جای و نیست دریغ
    این دل و جان زین بزرگوار مرا.

    ناصرخسرو.

  • جاکوفیر عیسی
    امیر جهانشاه . یکی از امیران لشکر امیرتیمور گورکان که در جنگ با توقتمش سمت سپاهسالاری قسمتی از لشکر امیر تیمور را داشته است . (از حبیب السیر چ تهران ج 3 ص 150). رجوع به حبیب السیر همان جلد و همان صفحه شود.
    جاسمی
    نعمةاللّه بن هبةاللّه بن محمد. مکنی به ابی الخیر از فقهااست . ابوالقاسم گفت : وی از مردم قریه جاسم است و در دمشق ازابوالحسن علی بن محمدبن ابراهیم حنائی و ابوالحسین سعیدبن عبداللّه نوائی حدیث استماع کرده و ابوالحسین احمدبن عبدالواحدبن البری و ابوالحسن علی بن محمدبن ابراهیم حنائی از وی روایت کنند. (از معجم البلدان ج 3).
    جاشر
    آنکه با شتران در چراگاه باشد. ج ، جُشّار. (منتهی الارب ).
    جاکردیزه
    نام محلی بزرگ به سمرقند. (معجم البلدان ). و بدانجا گورستانی است و قبر ابوالقاسم اسحاقبن محمدبن اسماعیل عارف سمرقندی بدانجا است .
    جاکونتن
    بلغت زند و پازند بمعنی آوردن باشد که در مقابل بردن است . (برهان ). این کلمه هزوارش است و اصل آن «جایتگونتن » که در پهلوی بمعنی آوردن است . (حاشیه برهان چ معین ). رجوع به کتاب مذکور شود.
    جاشریات
    جمع جاشریه . (منتهی الارب ). رجوع به جاشریه شود.
    جاغرق
    جاغرگ. جغرگ. دهی است از دهستان مرکزی بخش طرقبه شهرستان مشهد. واقع در هفت هزارگزی جنوب باختری طرقبه و سر راه مالرو عمومی نیشابور. موقع آن کوهستانی و هوای آن معتدل و دارای 1628 تن سکنه است . آب آنجا از رودخانه و محصول آن غلات ، میوه وخشکبار است . شغل اهالی زراعت ، کرباس بافی ، قالیچه بافی و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9). صاحب مرآت البلدان آرد: جاغرق از بلوک ییلاقی مشهدو دهات این بلوک گلستان ، حصار، ترقبه ، عنبران است ودهکده ای دیگر نیز موسوم به اسم این بلوک [جاغرق] است که مسافت آن تا شهر سه فرسخ است . این قریه عمارات عالی دارد و آبش ناگوار و غلیظ است ولی درختهای میوه دار بخصوص گیلاس ممتاز دارد. (مرآت البلدان ج 4 ص 72).
    جاکردیزی
    منسوب به جاکردیزه . رجوع بدان کلمه شود. (الانساب سمعانی ).
    جاسوس
    جستجوکننده خبر برای بدی . (منتهی الارب ). شخصی باشد که از ملکی بملک دیگر خبر برد. (برهان ). خبرپرس . (دهار). خبرپرسنده . (مهذب الاسماء). ج ، جواسیس . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء) (برهان ). ابیشه . صاحب سرّ شرّ. (خلاف ناموس ، صاحب سرّ خیر) خبرجوی . خفیه . پرسش کننده احوال پرس . خبرپژوه . جستجوکننده احوال . پژوهنده . کارآگه . سخن جوی . چُغل . نمّام . ساعی . سخن چین . منهی (ج منهیان ). خبرچین (در تداول خراسان )، کاتوره . کارآگاه . ایشه .دُسعان . رائِد. (منتهی الارب ). سمّاع . (دهار). عَین :یقال بعثنا عیناً. یعنی فرستادم جاسوس را تا خبر آورد. عِیانه : بعثنا عیانة یعنی فرستادم جاسوس را تا خبر آرد. (منتهی الارب ): آن است که این جاسوس را به هندوستان فرستاده آید. (تاریخ بیهقی ص 538).
    هر زمان نوحه کند فاخته چون نوحه گری
    هرزمان کبک همی تازد، چون جاسوسی .

    منوچهری .

    جاشریة
    ="line-height: 25px;"> متاسفانه نتیجه ای برای جستجوی جاشریة در لغتنامه دهخدا یافته نشد.

    برای جستجوی بهتر:
    - در نوشتن املای کلمه خود بیشتر دقت کنید.
    - در نوار جستجو بجای حروفی که نمیدانید از خط فاصله (-) استفاده کنید. مانند:( س-ر، یا سر-س-ان)
    - در نوار جستجو می توانید ستاره (*) را برای تعداد نا معلومی از حروف بکار برید مانند: نمایشگ*، یا *وستان.
    جاغرگ
    رجوع به ماده قبل شود.
    جاکرسی
    محل کرسی . جائی که در آنجا کرسی گذارند. جائی که در آن کرسی نهند.
    جاسوس اختران
    رجوع به جاسوس فلک شود:
    جاسوس اختران شود و ناظر فلک
    بر سطح او بمدت نزدیک دیدبان .

    رشید وطواط.

    جاغسوک
    بر وزن و معنی جاخسوک است که داس غله درو کردن باشد. (برهان ). رجوع به جاخسوک شود.
    جاکرنات
    شهری است در ایالت اوریسه هندوستان . این شهر در جنوب غربی کلکته بفاصله 480 هزارگزی و 19 درجه و 49 دقیقه عرض شمالی و 71 درجه و 25 دقیقه طول شرقی در نزدیکی خلیج بنگاله و دریاچه شیلقه واقع شده و در مسیر رودخانه مهانودی قرار گرفته است . اهالی آن 36000تن اند و یک بتخانه بزرگ و مشهور دارد که سالیانه یک میلیون تن بزیارت آن میروند. (قاموس الاعلام ترکی ).
    جاگذاردن
    نهادن . قرار دادن . چیزی بجائی نهادن .
    جاسوس الافلاک
    رجوع به جاسوس فلک شود.