جاکشک
نام یکی از ملوک . (تحقیق ماللهند ص 194).
جاسپردن
دادن جا و مکان .
مردن . (آنندراج ):
آنروز که آدم صفی جا بسپرد
میراث به وارثان یکایک بشمرد
هرکس به هوای طبع چیزی برداشت
جز من دگری زعشق میراث نبرد.
واله (از آنندراج ).
جاسوسی کردن
خبر را از جائی به جای دیگر بردن . پنهان طلب چیزی کردن . تَبَلصُق. (منتهی الارب ).
جاشیران
دهی است از دهستان حومه بخش اشنویه شهرستان ارومیه است . در 17 هزارگزی جنوب خاوری اشنویه و یکهزارگزی شمال راه ارابه رو کهنه قلعه و در درّه واقع است . هوای آن معتدل و مالاریائی است . 211 تن سکنه دارد. مذهب آنان شیعه و سنی و زبانشان کردی و ترکی است . آب مشروب از قادرچای تامین میشود و محصول آن غلات ، حبوبات و توتون است . شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آن جاجیم بافی است . راه آن مالرو میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
جافل
از جای برکنده . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد):
مراجع نجد بعد فرک و بغضة
مطلق بصری اسمع القلب جافلة.
(اقرب الموارد).
جاسوفتن
جاسونتن . رجوع به جاسونتن شود.
جاصا
به لغت سریانی اسم اجاص است . (فهرست مخزن الادویه ).
جاکشی
عمل جاکش . ماست کشی . لحاف کشی . رجوع به جاکش شود.
جاسونتن
در لغت زند و پازند بمعنی داشتن و دارندگی باشد. (برهان ). در آنندراج بغلط جاسونتن ضبط شده است . این کلمه هزوارش است و اصل آن جاسونیتن است که در پهلوی داشتن خوانند بمعنی «داشتن » .
جاصابونی
جای صابونی . ظرفی که در آن صابون میگذارند. محل مخصوص صابون .
جافی
خشن و تندخوی . جافی الخلیقه ; غلیظ و درشت نهاد. (اقرب الموارد).
جفا کننده . ستمگر. ظالم . جفاکار:
از این زمانه جافی و گردش شب و روز
شگرف گشت صبور و صبور گشت شگرف .
کسائی .
جاکمبو
امیر معظم . بزرگ مملکت: پادشاهان تنکقوت او را جاکمبو لقب دادند یعنی امیرمعظم و بزرگ مملکت . (جامع التواریخ رشیدی ).
جاستی
فقیه علی که مدرسه ای بنام وی (مدرسه فقیه علی ) به کوی اصفهانیان در ری بوده است . (کتاب النقض ص 47).
جاض
نعت فاعلی از جَض ّ. خرامنده .
حمله کننده . (منتهی الارب ). و فعل آن با «علی » متعدی شود. یقال : جض علیه بالسیف . سخت دونده . (منتهی الارب ).
جاقسون
تلفظ ترکی جاکسون . رجوع به قاموس الاعلام ترکی و رجوع به ژاکسن و جاکسن شود.
جاکملک
نام یکی از براهمه . رجوع به تحقیق ماللهند ص 62 و 285 شود.
جاسد
خون خشک چسبیده بر جائی . (منتهی الارب ). خون خشک . (مهذب الاسماء).
جاسیاء
سختی و سطبری . ارض مَجسُوًّة. زمین سخت . (منتهی الارب ).
جاعرتان
دو کرانه ران ستور.
دو کرانه سرین تا ران . دو سرین مردم . (منتهی الارب ) (آنندراج ). و یقال : موضع الرقمتین من است الحمار و مضرب الفرس بذنبه علی فخذیه . (منتهی الارب ).
جاقمل
تلفظ ترکی ژاکمل . رجوع به ژاکمل و رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود.