جارن
خوگر. (منتهی الارب ). آنکه بر کاری خو کرده و آن را تمرین کرده باشد. (اقرب الموارد).
سوده . نرم از جامه و جز آن . (منتهی الارب ). راه ناپیداشده . (منتهی الارب ). الطریق الدارس . (اقرب الموارد). (اِ) ماربچّه . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
جازستان
ده کوچکی است از دهستان کشور بخش پاپی شهرستان خرم آباد و آن در 25هزارگزی جنوب باختری سپیددشت و 6هزارگزی باختری ایستگاه کشور واقع است . سکنه آن 24 تن میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
جار ذی القربی
همسایه خانه ای که با خانه تو پیوسته است . همسایه خویشست . (مهذب الاسماء).
جارود
مرد شوم بدفال . (منتهی الارب ). بداختر. (مهذب الاسماء).
سال سخت و قحط. (منتهی الارب ) (آنندراج ): سنة جارود; سال سخت و قحط. (منتهی الارب ).
جاری آباد
دهی است ازدهستان بیضای بخش اردکان شهرستان شیراز در 79هزارگزی جنوب خاور اردکان و یکهزارگزی راه فرعی زرقان به بیضا واقع است . محلی در دامنه و هوای آن معتدل و مالاریائی است . سکنه آن 118 تن است . مذهب مردم شیعه و زبان آنها فارسی است . آب آن از چشمه و محصول آن غلات ، چغندر و برنج است . شغل اهالی زراعت و راه مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7). قریه ای است دو فرسنگو نیمی میانه جنوب و مشرق تل ّ بیضا. (فارسنامه ناصری ). قریه ای است از توابع بلوک بیضا طول این بلوک از مشرق بمغرب زیاده از ده فرسخ و عرض آن شش فرسنگ میباشد. آبش از چشمه و قنات ، در قدیم نوکر از این بلوک گرفته نمیشد ولی سرباز میداده اند، مساجد متعدد و پنج شش حمام در این بلوک است . (مرآت البلدان ج 4 ص 66).
جازع
ناشکیبا. زاری کننده . (منتهی الارب ). ناله کننده .
(اِ) چوب وادیج که بر آن شاخهای انگور اندازند. هر چوب که میان دو چیز در پهنا نهاده بر آن چیزی اندازند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). و رجوع به جازعة شود.
جارز
سرفه سخت .
بسیارسرفه . زن نازاینده . (منتهی الارب ).
جاریابه
شهری است به خراسان و اندر وی معدن سیم است و سیمهائی که از معدن آنجا افتد به اندراب درم زنند. (حدود العالم ص 62).
جارزان
دهی از دهستان طسوج ابرشتجان قم . (تاریخ قم ص 114).
جاروب برقی
جاروئی که بقوه برق کار کند. جاروی الکتریکی .جاروبرقی . چیزی که با اتصال به برق جائی را بروبد.
جارودیون
نام طائفه ای است که در بصره ساکن بوده اند. (الاوراق ص 215).
جاریات
ج ِ جاریة. روندگان . و رجوع به جاریة شود.
جازکون
به فارسی بسباسه را گویند. (فهرست مخزن الادویه ). این کلمه مصحف «جارگون » است . رجوع به جارگون در همین لغت نامه شود. دزی در ذیل قوامیس خود «حارکون » را آورده و آن را ماخوذ از «جارگون » فارسی داند. (دزی ج 1 ص 168).
جار زدن
منادی کردن . در کویها و برزنها به آواز بلند امری را به اطلاع همگان رسانیدن . منادی دردادن . خبر کردن مردم را، لهذا بعضی از مردم فوج نادرشاه را جارچی میگفتند و کار ایشان همی بود که لشکر را از آنچه شاه میفرمود خبر میکردند و اغلب که لفظ ترکی است ... (آنندراج ):
بفرمود تا جارچی هر طرف
زند جار لیکن به آواز دف
بحکم نواخیزی شهریار
بر آهنگ زد جارچی بردیار.
ملاطغرا.
جارودیة
="line-height: 25px;">
متاسفانه نتیجه ای برای جستجوی جارودیة در لغتنامه دهخدا یافته نشد.
برای جستجوی بهتر:
- در نوشتن املای کلمه خود بیشتر دقت کنید.
- در نوار جستجو بجای حروفی که نمیدانید از خط فاصله (-) استفاده کنید. مانند:( س-ر، یا سر-س-ان)
- در نوار جستجو می توانید ستاره (*) را برای تعداد نا معلومی از حروف بکار برید مانند: نمایشگ*، یا *وستان.
جاریان
دهی است از دهستان مرکزی بخش نطنز شهرستان کاشان ، واقع در 6هزارگزی خاور نطنز و در 5هزارگزی شوسه نطنز به اردستان . محلی است کوهستانی و معتدل . 375 تن سکنه دارد و مذهب اهالی شیعه ، زبان آنان فارسی و تاتی است . آب از قنات است . محصول آن غلات ، حبوبات ، ابریشم . میوه ها: خربزه ، هندوانه . شغل مردم زراعت و قالی بافی است و راه آن مالرو است . بنای زیارتگاه سادات قدیمی است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
جازم
برنده و قطعکننده . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
عزم استوار کننده . (آنندراج ): تاش جازم بود که یک حمله دیگر برد که خاتمه کار باشد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 65). سلطان اگرچه بر استخلاص سجستان و استصفاء آن نواحی جازم بود... آن کار فراهم گرفت . (ترجمه تاریخ یمینی ص 200). جازم شد که اول خاطر از وی بپردازد و بیضه ملک و آشیانه دولت او به صرصر قهر برباد دهد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 261). ساکن کننده حرف متحرک را. (آنندراج ). حرفی که چون بر فعل معرب درآید حرف آخر آن را ساکن گرداند. رجوع به جازمة و حروف جازمه شود. بعیر جازم ; شتر سیرآب . سقاء جازم ; مشک پر. (منتهی الارب ) (آنندراج ). ج ، جوازم . (منتهی الارب ).
جاروب خان
لقب فتحعلی افشار بود که بسبب ظلم و تعدی و بی رحمی در میان لشکر افشار و اوزبک و افغان ، به جاروب خان مشهور بود. (مجمل التواریخ گلستانه ص 226).