جستجو

جاروفراشی
قسمی جارو. نوعی جارو که دارای دسته بلند باشد.
جاری مجرای
قائم مقام . (آنندراج ). جانشین . بجای آن . نائب مناب . نازل منزله . بمنزله آن: چنانکه اگر بعضی از آن اقوال و تقریر مجرای بازی و مزاح میشود و نازل منزل هزل و سفاح میگردد. (ترجمه محاسن اصفهان صص 108 - 109). و آنچه جاری مجرای او باشد به کوره و بلد ما در این سال و بقایای ماقبل آن . (تاریخ قم ص 151).
جارف
مرگامرگی ستور و جز آن . (منتهی الارب ).
  • طاعون . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
  • بلا.
  • شومی که مال و قوم را هلاک کند. (منتهی الارب ).
  • جاروب کردن
    رُفتن جایها. جاروب زدن . جاروب کشیدن: و قالی تکانیدن و جاروب کردن متعلق به سرایدار است . (تذکرة الملوک چ 2 ص 32). رجوع به جاروب زدن و جاروب کشیدن شود.
    جاروق
    (امیر...) یکی از امرای دوره تیموری است . (ذیل جامع التواریخ رشیدی حافظ ابرو ص 88).
    جاسوس فلک
    جاسوس اختران . ظاهراً کنایه از منجم است: امیر اشارت کرد سوی حاجب بلکاتکین تاخواجه را به جامه خانه برد... خواجه [احمدبن حسن میمندی ] برخاست و بجامه خانه رفت و تا نزدیک چاشتگاه همی ماند که طالعی نهاده بود جاسوس فلک خلعتی پوشیدن را. (تاریخ بیهقی ص 150).
    جاشن
    کاشن . نام محلی بوده است در سیستان و منسوب بدان را کاشنی آورده اند، و در کتاب تاریخ سیستان آمده لیکن معلوم نیست املای آن چگونه است و آیا با گاف فارسی است یا کاف تازی ، چه کاف را هم در تعریب تبدیل به جیم کرده اند مثل : کرد و جرد و پهرک و فهرج و غیره . (حاشیه تاریخ سیستان چ بهار ص 20).
    جاغو آریبه
    ژاگورایب . در برزیل به این نام دو نهر است که هردو به بحر اطلس [ اقیانوس اطلس ] میریزند: یکی واقع در ایالت سآره و مجرای آن بطول 400 هزار گز است و در110 هزارگزی جنوب شرقی ایالت سآره به دریا میریزد، دیگر در ایالت باهیا واقع است . (قاموس الاعلام ترکی ).
    جاکسو
    بهندی تشمیزج است . (فهرست مخزن الادویه ) (تحفه حکیم مومن ). رجوع به تشمیزج شود.
    جاسان
    نام قسمتی از مصر قدیم که بنی اسرائیل در آنجا ساکن بودند. (قاموس الاعلام ترکی ).
    جاسوسکه
    دهی است از دهستان باباجانی بخش ثلاث شهرستان کرمانشاهان در 5 هزارگزی جنوب خاوری ده شیخ و 2 هزارگزی کلارشن واقع شده و محلی است کوهستانی و گرمسیر و 100 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه تامین میشود و محصول آنجا غلات ، حبوبات دیم و لبنیات است . شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است . ساکنین این محل از طائفه باباجانی هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
    جاف
    زنی را گویند که بر یک شوهر آرام نگیرد و هر روز شوهری خواهد. (برهان ).
  • زن بدکاره . (شرفنامه منیری ). زن قحبه و سلیطه باشد.
  • جاسب
    از مضافات قم . صاحب مرآت البلدان آرد: ولایتی است در نهایت برودت و از ییلاقهای بسیار سرد و در این زمان از مضافات قم که حکومت آن جزو حکومت این شهر میباشد و در میان درّه واقع شده چهار طرف آن کوهسار است . جنوب این ولایت دلیجان و نراق و شمال آن قریه کرمجگان از دهات قم ، مشرق آن محدود به کوهسار اردهال ومغرب آن منتهی به جبال راونج میشود. عرض دره ای که جاسب در آن واقع است نیم فرسخ و طول یک فرسخ و نیم است . گویند جاسب از بناهای یکی از امرای عسکریه همای دختر بهمن بن اسفندیار مشهور به نیمور میباشد. و این امیر در نراق و دلیجان و دهات پشتکدار حکومت داشته ودر آن حدود بنای محکم گذاشته که از جمله سدی است که به رودخانه آبار قم بسته و نهری برای زراعت نیمور جاری ساخته و این سد پنج ذرع عرض و شصت ذرع طول و چهارده ذرع ارتفاع دارد. سنگهای مربع سفید که هریک ده گره مضروبی میباشد یک اندازه تراشیده و با ساروج بکار برده و سدّ چنان مستحکم است که در این مدت متمادی یکی از سنگهای مزبور نیفتاده است .... و نیز آتشکده ای در دو فرسخی نیمور در آتش کوه بنا کرده که پایه های آن برقرار است . هوای خوب دارد و ده خانوار بختیاری در آنجا سکونت دارند. هوای جاسب بدرجه ای سرد است که از اول آذر تا نوروز از بسیاری برف راه مسدود میشود. آب دهات جاسب از کوهسار است که داخل دره وسط کوه شده و هر ده به اندازه کفاف از آن استفاده کرده بقیه به رود آبار میریزد بعلاوه هر ده دو یا سه قنات دارد.اهالی آنجا بیشتر سادات صحیح النسب و بروایتی هفت تن از سیصد و سیزده تن یاران امام زمان اهل قراء سبعه جاسب میباشند. شغل اهالی جز آنانکه به زراعت مشغولند بیشتر آنان در تهران و قم و کاشان به حلواارده پزی اشتغال دارند و حلوای آنها شهرت دارد. قرای سبعه جاسب عبارتند از: هزارجان ، داران ، کردکان ، وشنکان ، رز، دستقونقان ، سحکان ، که همه دارای سکنه و زراعت و مشاغل دیگر میباشند. (از مرآت البلدان ج 4 صص 66 - 70).
    جاسوس گردیدن
    جاسوس شدن . اعتیان ; دیده بان و جاسوس گردیدن . (منتهی الارب ).
    جاشوش
    دارویی است و نام او به سریانی کشوش باشد و در ادویه چشم کاشوش گفته اند و او نباتی است که طعم ضعیف دارد میان ترش و شیرین و دسومت و سوخت عضوی که به او برسد از فرفیون زیاده بود. (ترجمه صیدنه نسخه خطی ). رجوع به کشوش شود.
    جاف جاف
    جاف . زن بدکاره . (شرفنامه منیری ). زن فاحشه و قحبه را گویند. (برهان ). زنی را گویند که بیک شوی آرام نگیرد و هر روز شوی نو کند. (آنندراج ). آن کس بود که با یک تن نایستد، از این بدان شود و از آن بدین ، بی قرار بود همچون قحبه و بوقلمون . (حاشیه لغت فرس اسدی ص 24). فاحشه . فاجره . زن بدکار و بدروزگار. زن مواجربود که بر یک مرد آرام نگیرد و زود زود از این مرد به آن مرد می شود یعنی هر روز شوهر میکند:
    گرنه بدبختمی مرا که فکند
    بیکی جاف جاف زود غرس
    او مرا پیش شیر بپسندد
    من نتاوم بر او نشسته مگس .

    رودکی .

    جاکشش
    نام یکی از پادشاهان . (تحقیق ماللهند ص 194).
    جاسبارولی
    اسکندر افندی که بسال 1312 ه' .ق . مترجم مدرسه توفیقیه بوده است . او راست : الدرر البهیه فی الفوائد الادبیه ، القول المنتخب فی التربیة والادب . (از معجم المطبوعات ).
    جاسوسی
    خبرپرسی . عمل آنکه جاسوس است: سلیمان چون بپادشاهی نشست اول چیزی که بنهاد در طلب کردن مملکت آن که مرغان را به جاسوسی معین گردانید. (قصص الانبیاء ص 161). اتفاقاً بتهمت جاسوسی گرفتار آمد. (گلستان ).
    -امثال :
    جاسوسی جاپیچی است ; جاسوسی قوادی باشد. (امثال و حکم دهخدا).
    جافر
    آن اشتر که از گشنی بازمانده بود. ج ، جوافر. (مهذب الاسماء).
  • (ص ) ناتوان شده از بسیاری لباس . (ناظم الاطباء).