جستجو
کد : DK-61512     

جاسوس


جستجوکننده خبر برای بدی . (منتهی الارب ). شخصی باشد که از ملکی بملک دیگر خبر برد. (برهان ). خبرپرس . (دهار). خبرپرسنده . (مهذب الاسماء). ج ، جواسیس . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء) (برهان ). ابیشه . صاحب سرّ شرّ. (خلاف ناموس ، صاحب سرّ خیر) خبرجوی . خفیه . پرسش کننده احوال پرس . خبرپژوه . جستجوکننده احوال . پژوهنده . کارآگه . سخن جوی . چُغل . نمّام . ساعی . سخن چین . منهی (ج منهیان ). خبرچین (در تداول خراسان )، کاتوره . کارآگاه . ایشه .دُسعان . رائِد. (منتهی الارب ). سمّاع . (دهار). عَین :یقال بعثنا عیناً. یعنی فرستادم جاسوس را تا خبر آورد. عِیانه : بعثنا عیانة یعنی فرستادم جاسوس را تا خبر آرد. (منتهی الارب ): آن است که این جاسوس را به هندوستان فرستاده آید. (تاریخ بیهقی ص 538).
هر زمان نوحه کند فاخته چون نوحه گری
هرزمان کبک همی تازد، چون جاسوسی .

منوچهری .