جالسیة
="line-height: 25px;">
متاسفانه نتیجه ای برای جستجوی جالسیة در لغتنامه دهخدا یافته نشد.
برای جستجوی بهتر:
- در نوشتن املای کلمه خود بیشتر دقت کنید.
- در نوار جستجو بجای حروفی که نمیدانید از خط فاصله (-) استفاده کنید. مانند:( س-ر، یا سر-س-ان)
- در نوار جستجو می توانید ستاره (*) را برای تعداد نا معلومی از حروف بکار برید مانند: نمایشگ*، یا *وستان.
جالوان
یکی از ایالتهای کوچک بلوچستان از طرف شمال به ساروان و از جنوب به حاکم نشین بالس محدود است مرکز آن قصبه خوزدار است . (قاموس الاعلام ترکی ).
جالینوس ثانی
لقب علاءالدین ابوالحسن علی بن حازم مکی قرشی است . رجوع به علاء الدین شود.
جام باز
کاسه گردان .
متقلب ، حقه باز.
جالادر
قریه ای است از قرای قاینات . این قریه قدیم النسق و زراعت آن از آب قنات مشروب میشود. و چهار خانوار سکنه دارد. (مرآت البلدان ج 4 ص 73).
جالوت
بمعنی جالیه یعنی کسانی که جلای وطن کرده اند از یهود به بیت المقدس . (مفاتیح العلوم ). از کلمه جلا و به معنی نفی است و راس الجالوت . یعنی رئیس یهودان از همین معنی است : راس الجالوت ; سر احبار جهودان . (تفسیر ابوالفتوح رازی ).
جالینوسیون
پیروان جالینوس طبیب معروف ، کسانی که طریقه جالینوس را در طب بکار بستند. منسوبان به جالینوس . (از عیون الانباء ج 1 ص 193).
جام بازی
کاسه گردانی .
حقه بازی ، تقلب . رجوع به جام باز شود.
جالازده
از توابع بلوک درب قاضی نیشابور است . درب قاضی در یک فرسخ و نیمی بلده و در سمت شرقی آن واقع است . آب آن از قنات و هوایش در زمستان سرد و در فصل تابستان معتدل است . این محل قدیم النسق است و هیجده خانوار سکنه دارد. (مرآت البلدان ج 4 ص 73).
جالشکر
کسی را گویند که در جماع و مباشرت حریص باشد. (برهان ) (شرفنامه منیری ) (ناظم الاطباء).
خرامنده . کسی که از روی ناز و غمزه براه رود. (شرفنامه منیری )(ناظم الاطباء). جالسگر. (برهان ) (ناظم الاطباء). چالشکر. (برهان ) (شرفنامه منیری ). فاسق. فاجره . بدعمل . بدکار. رجوع به جالسگر و چالشکر شود.
جام بخشیدن
پیاله یا قدح دادن:
بیا ساقی آن جام آئینه رنگ
که میخواهدش خسرو روم و زنگ
بمن بخش از راه لطف و کرم
زآئینه دل برد زنگ غم .
قاسمی گنابادی (از ارمغان آصفی ).
جالب
از جلب . بسوی خود کشنده چیزی را.(آنندراج ). کشنده و جلب کننده . از جائی به جائی . کشنده . در تداول فارسی امروز جالب توجه و گاه بمعنی موضوع خوش آیند و مرادف «انترسان » بکار رود.
غوغاکننده . آوازدهنده . آنکه ارزاق را به سوی شهرها حمل و نقل میکند: الجالب مرزوق والمحتکر ملعون . فراهم آورنده جماعت . (اِ) بانگ بر اسب وقت دوانیدن . (ناظم الاطباء). (ص ) جرح جالب ; جراحت به شده . ج ، جوالب و جُلًّب . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
جالشکری
عمل جالشکر. رجوع به جالشکر و چالشکری شود.
جام بدست داشتن
پیاله در دست داشتن . قدح بدست گرفتن:
آنکس که بدست جام دارد
سلطانی جم مدام دارد.
حافظ.
جالباس
قیصر. یکی از پادشاهان روم . اندرونیقوس در تاریخ خود آرد: پس از «نارون » جالباس هفت ماه پادشاه روم شد. (از عیون الانباء ج 1 ص 73). رجوع به گالبا در همین لغت نامه شود.
جالصه
شهری است در وسط جزیره صقلیه (سیسیل ). (معجم البلدان ) (مراصد الاطلاع ).
جالهندر
جالندر. رجوع به جالندر و الجماهر ص 82 شود.
جام آب
پیمانه . صواع . (ترجمان القرآن میرسید شریف جرجانی ). رجوع به جام شود.
جام بر تارک سر کشیدن
کنایه از شراب خوردن بیکبار چنانکه از وی چیزی نماند. (آنندراج ):
عاشقا گر بود خواهی در صف می خوارگان
جام می بر تارک سر رایگان باید کشید.
معزی (از آنندراج ).
جالباسی
جای لباس . جائی که لباس در آن نهند. کمد یا چوب رختی که لباس بدان آویزند.