جستجو

جاری برد
قلعه ای از مضافات ارّان است . رجوع به جاربردی شود.
جازم شدن
دل بر کاری نهادن . یکدل شدن بر کاری . قاطع بودن بر کاری .
-جازم شدن بر ; دل نهادن بر. یکدل شدن بر.
جاروب دیده
صاف و پاک:
نیست خاشاک در سرای دلم
صحن جاروب دیده را مانم .

بونصر نصیر بدخشانی (از آنندراج ).

جارورکیت
(از سانسکریت ذرووکتو ) یکی از مذنبات (ذوذنب ) عالیه در آئین هند. (تحقیق ماللهند ص 316). و رجوع به فهرست همان کتاب شود.
جاری بردی
منسوب به جاری برد است . رجوع به جاربردی شود.
جازمه
تانیث جازم . جزم دهنده . حرفی که چون بر فعل درآید آن را جزم دهد. ساکن کننده حرف متحرک .
-اسماء جازمة ; دراصطلاح نحویان اسمائی که برای شرط بکار میروند و دو فعل را بنام شرط و جزا جزم میدهند کلم مجازات یا اسماء جازمه گویند و آنها نه اسمند: اول «مَن ْ» که برای صاحبان عقل بکار میرود. مانند: من یکرمنی اُکرمه . دوم «ما» برای موجودات بی عقل . مانند: و ما تقدموا لانفسکم مِن ْ خیر تجدوه عند اللّه (قرآن 73/20). سوم «اَی ».مانند: ایهم یاتینی اُکرمه . چهارم «متی » برای زمان . مانند: متی تخرج اخرج . پنجم «اذما» که آن نیز برای زمان است . مانند: اذما تنصرنی انصرک . ششم «مهما». مانند: مهما تَصنع اصنع. هفتم «اَین َ» برای مکان . مانند: اَین تَجلِس اجلس . هشتم «انّی » این نیز برای مکان باشد. مانند: انی تَقم اَقم ْ. نهم «حیثما» برای مکان . مانند: حیثما تَقعدْ اَقعدْ. و به ندرت کلمات «کیفما، اذا، کیف ، ایان َ» نیز جزم دهند و کلمه «اذا» در شعر بطور شایع جزم دهد. مانند:
اللّه شکر اذ ینالک وسعة
و اذا تصبک خصاصة فتجمّل .
درباره اسم یا حرف بودن پاره ای از این کلمات اختلاف است و اصح ّ آن است که اسم باشند زیرا مرجع ضمیرواقع میشوند و حرف نتواند که مرجع ضمیر باشد. به این نکته باید توجه داشت که ان شرطیه و کلم مجازات جمله خبریه را به انشائیه بدل سازند. (تلخیص از بهجة المرضیة و عوامل جرجانی ).
-حروف جازمه ; حروفی که کلمه بعد از خود را جزم دهند (حرکت حرف آخر کلمه را ساقط سازند) در اصطلاح علمای نحو حروف جازمه نامیده میشوند. این حروف دو قسمند: اول حروفی که یک فعل را جزم دهند و آنها عبارتند از: لام ، لا، لم ، لما، و دو حرف اول گاه بمعنای دعا استعمال شوند. مانند: لاتواخذنا (آیه )، لیقض علینا ربک (قرآن 43/77). و گاه برای امر و نهی باشد مانند: لاتشرک باللّه و، لینفق ذوسعة. و دو حرف آخر برای نفی فعل ماضی بکار میرود لیکن بر فعل مضارع درآیند و معنای آن را بماضی برگردانده نفی کنند. مانند: اءَلم نشرح لک صدرک (قرآن 94/1). ولما یَذوقُوا. که در هر دو اگرچه لفظ فعل مضارع است ولی معناً ماضی منفی را میرساند. ابن مالک در این بیت :
بلا ولام طالباً ضع جزما
فی الفعل هکذا بلم ْ و لمّا
به حروف مزبور و عمل آنها اشاره کرده است . فرق لم با لما این است که لم نفی ماضی را بطور اطلاق افاده کند و لما استمرار نفی ماضی را تا زمان حال میرساند. و بهمین جهت گفته اند: لم لنفی فعل و لما لنفی قد فعل ، و فرق دیگر آنکه معمول لما ممکن است حذف شود مانند ندم زید و لما که اصل آن لما ینفعه بوده بخلاف لم که در آن حذف معمول جایز نیست و نیز در لما امید حصول منفی میرود. مانند: لما یدخل الایمان فی قلوبکم (قرآن 49/7)، که انتظار حصول ایمان در آینده وجود دارد. (تلخیص از بهجة المرضیة و عوامل جرجانی ). دوم جازمی که دو فعل را جزم دهد و آن کلمه «اِن ْ» است که دو فعل را جزم میدهد، فعل اول را شرط و دوم را جزا نامند. این دو فعل به چهار صورت ممکن است ذکر شود:
1- هر دو مضارع باشند. مانند: ان تَقم اَقم . 2- هر دو ماضی . مانند: ان اکرمت اکرمت ، که در این صورت ماضی معنای مضارع را میرساند. 3- آنکه اول ماضی و دوم مضارع باشد. مانند: ان اکرمنی اکرمک . 4- عکس سوم . مانند: ان تضرب ضربت . باید دانست که در تمام موارد تنها فعل مضارع مجزوم میشود و ماضی چون مبنی است مجزوم نمیگردد.
جارست
نام جد بکادبن محمد جارستی است . (الانساب سمعانی ). رجوع به الانساب سمعانی شود.
جاروب زدن
جاروب کردن . جاروب کشیدن . جارو زدن . رجوع به جاروب کردن و جاروب کشیدن شود.
جاری شدن
روان شدن . روان گشتن . دویدن . رفتن . سرازیر شدن (چنانکه آب از چشمه ). سائل گردیدن . مایع گردیدن . میعان داشتن . سیلان داشتن . فایض بودن:
دانم که فارغی تو از حال و درد سعدی
او را در انتظارت خون شد ز دیده جاری .

سعدی .

جازمیة
="line-height: 25px;"> متاسفانه نتیجه ای برای جستجوی جازمیة در لغتنامه دهخدا یافته نشد.

برای جستجوی بهتر:
- در نوشتن املای کلمه خود بیشتر دقت کنید.
- در نوار جستجو بجای حروفی که نمیدانید از خط فاصله (-) استفاده کنید. مانند:( س-ر، یا سر-س-ان)
- در نوار جستجو می توانید ستاره (*) را برای تعداد نا معلومی از حروف بکار برید مانند: نمایشگ*، یا *وستان.
جارستی
منسوب به جارست . رجوع به جارست شود.
جاروب زن
آنکه کارش جاروب زدن است . جاروب کش . جاروب کننده .
جاروس
بسیارخوار. (منتهی الارب ).
جاری کردن
روان ساختن .
  • معمول داشتن . متداول کردن . راندن .
  • جاروب ساز
    آنکه جاروب ها بسازد:
    چو جاروب سازش برفعت نشست
    ز مژگان خورشید جاروب بست .

    ملاطغرا (از آنندراج ).

    جاروف
    بدفال .
  • حریص .
  • رجل جاروف ; مرد بسیار جماع و شادمان .
  • سیل جاروف ; آنکه همه چیز را برد. (منتهی الارب ).
  • (اِ) صاروج .
  • جاریکون
    بسباسه . (تذکره ضریر انطاکی ص 106). بزباز. ظاهراً همان جارگون است . رجوع به جارگون شود.
    جازندر
    دهی است از دهستان بارمعدن بخش سرولایت شهرستان نیشابور در 42 هزارگزی جنوب باختر چکنه بالا واقع و محلی است کوهستانی و معتدل ،سکنه آن 60 تن مذهب آنان شیعه و زبان ایشان فارسی است . محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و مالداری و راه آن مالرو میباشد. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9 ص 95).
    جارع
    نعت است از جَرع . رجوع به جرع شود.
    جاروب عطار
    جاروبی که عطار با آن عطرها را جمع کند. مکنسة العطار التی یجمع العطر. (اقرب الموارد).