جستجو
کد : DK-61429     

جاری شدن


روان شدن . روان گشتن . دویدن . رفتن . سرازیر شدن (چنانکه آب از چشمه ). سائل گردیدن . مایع گردیدن . میعان داشتن . سیلان داشتن . فایض بودن:
دانم که فارغی تو از حال و درد سعدی
او را در انتظارت خون شد ز دیده جاری .

سعدی .