ثلثین
دو ثلث .
قسمی از خط عربی . (ابن الندیم ). قطّ قلم ثلثین به پهنای موی یال برذون است .
ثمانمائة
="line-height: 25px;">
متاسفانه نتیجه ای برای جستجوی ثمانمائة در لغتنامه دهخدا یافته نشد.
برای جستجوی بهتر:
- در نوشتن املای کلمه خود بیشتر دقت کنید.
- در نوار جستجو بجای حروفی که نمیدانید از خط فاصله (-) استفاده کنید. مانند:( س-ر، یا سر-س-ان)
- در نوار جستجو می توانید ستاره (*) را برای تعداد نا معلومی از حروف بکار برید مانند: نمایشگ*، یا *وستان.
ثمانمائةالف
="line-height: 25px;">
متاسفانه نتیجه ای برای جستجوی ثمانمائةالف در لغتنامه دهخدا یافته نشد.
برای جستجوی بهتر:
- در نوشتن املای کلمه خود بیشتر دقت کنید.
- در نوار جستجو بجای حروفی که نمیدانید از خط فاصله (-) استفاده کنید. مانند:( س-ر، یا سر-س-ان)
- در نوار جستجو می توانید ستاره (*) را برای تعداد نا معلومی از حروف بکار برید مانند: نمایشگ*، یا *وستان.
ثلج چینی
یا ثلج صینی رطوبتی منجمد برفی است شبیه به نمک که از هند آرند جهت بیاض عین و ظلمت بصر و ضمادش بر بدن جهت تب دق نافع است و این اسم را بر بارود نیز استعمال می کنند. (تحفه حکیم مومن ). یطلق علی البارود و علی رطوبة تنعقد علی القصب باطراف الهند تجلو البیاض و الظلمة. (تذکره ضریر انطاکی ). نمک چینی و آن سنگی است سفید که بجهت جلای چشم در سرمه بکار برند و بعضی گویند شوره است . (برهان قاطع). سنگ سفید است که در سرمه ها بکار برند و جهت جلاء چشم و تب دق نافع است و طبیعت وی سرد است و خشک و ابن بیطار گوید زهره اسیوس است و در الف صفت آن گفته شد. (اختیارات بدیعی ). و در ترجمه صیدنه آمده است : از بلاد چین بعراق برند و رنگ او سخت سفید بود و زاید (؟ ) و چون غبار بود و در غایت لطیفی و خردی و او را در انواع سرمه ها بکار برند.
بارود. جد چینی .
ثلیب
گیاه سیاه دیرینه یا گیاه دوساله .
نوعی از شورگیاه .
ثمد
آب اندک بی ماده یا آب باقی در زمین هموار و سخت یاآبی که در سرما ظاهر شود و در گرما خشک . ج ، ثِماد.
ثلاجی
نصل ثُلاجی ، پیکان بسیار سپید.
ثلیث
محلی است برراه طی بطرف شام . (مراصد الاطلاع ).
ثمدالروم
محلی است میان شام و مدینه منوره نزدیک حجر.
ثلال
ج ِ ثَلة به بعض معانی . رجوع به ثله شود.
ثلخ
سرگین کردن گاو در ایام بهار.
آلوده گردیدن به سرگین .
ثلیل
بز کوهی .
آواز آب یا آواز ریختن آب .
ثمر
آنچه بحاصل آرد نبات و شجر از خوشه و میوه و مانند آن . بر. بار. میوه . فاکهة. حاصل:
دانش ثمر درخت دین است
برشو بدرخت مصطفائی .
ناصرخسرو.
ثلد
ثلد فیل ; ریخ زدن او.