جستجو

بیوکنن
جیمز یا جیمز بوکنن . (1791 - 1868 م .) پانزدهمین رئیس جمهور (1857 - 1861 م .) دمکرات ایالات متحده امریکا. سناتور و وزیر خارجه نیز بود. (از دائرة المعارف فارسی ).
بیوه زاد
از بیوه زاده . یتیم . کودکی که پس از مرگ پدر به هنگام بیوگی مادر متولد شود:
تنگدستان ز من فراخ درم
بیوگان سیر و بیوه زادان هم .

نظامی .

بیهش کردن
بیهوش کردن . ناتوان کردن . از هوش انداختن . از خود بیخود ساختن:
هر آنکس که نیکی فرامش کند
خرد را بکوشد که بیهش کند.

فردوسی .

بیوستن
استعفا کردن . (ناظم الاطباء).
بی وفا
(از: بی + وفا) که وفا ندارد. مقابل وفادار. مقابل باوفا. کسی که عهد و پیمان را بسر نبرد و دوستی را به آخر نرساند. (ناظم الاطباء). زنهارخوار. کسی که پای بند وفا نیست:
با خردومند بی وفا بود این بخت
خویشتن خویش را بکوش تو یک لخت .

رودکی .

بیوه زن
زن بیوه و بی شوهر که طُل نیز گویند. (ناظم الاطباء). بیوه . کالم:
از خون چشم بیوه زنان لعلش
ز اشک یتیم آن در شهوارش .

ناصرخسرو.

بیهشی
بیهوشی . رجوع به هش و هوش و بیهش و بیهوشی شود.
  • بیخردی . بی رایی . بی تدبیری:
    فرستاده شهریاران کشی
    ز بیدانشی باشد و بیهشی .

    فردوسی .

  • بیوسندگی
    صفت و حالت بیوسنده . رجوع به بیوسنده شود.
    بی وفایی
    صفت بی وفا. بدعهدی . (ناظم الاطباء). مقابل باوفائی و وفاداری . زنهارخواری . (یادداشت مولف ):
    که دانست از تو مرا دید باید
    بچندان وفا اینهمه بی وفایی .

    فرخی .

    بیویط
    از قرای بصره در بحیرة (این قریه بنام بویط خوانده نشده است ). (از معجم البلدان ).
    بیوسنده
    نعت فاعلی از بیوسیدن . تواضع و چاپلوسی کننده . (انجمن آرا) (آنندراج ). متواضع. (ناظم الاطباء):
    سگ بیوسنده گرگ درنده است
    سفله سالوس و لوس خرنده است .

    سنائی .

    بی وفایی کردن
    عهدشکنی کردن . عهدشکنی . مقابل وفاداری کردن:
    چنین با پدر بی وفائی کنم
    ز مردی و دانش جدایی کنم .

    فردوسی .

    بیهق
    شهری است نزدیک نیشابورو از آن شهر است ابوالفضل بیهقی صاحب تاریخ محمود غزنوی و مسعود و دیگر آل سبکتکین و امام احمدبن حسین و پس او امام اسماعیل . (منتهی الارب ). اصل کلمه در فارسی بیهه یعنی بهائین است و معنای آن در فارسی بسیاربخشنده است . ناحیه ایست بزرگ و کوره ای وسیع دارای شهرهای بسیار و آبادانی از نواحی نیشابور مشتمل بر 321قریه و عامه آن را سبزور (سبزوار) گویند و حدود آن از ناحیه نیشابور به انتهای حدود ریوند تا نزدیک دامغان محدود است و عده بیشماری از فضلا و دانشمندان از این شهر برخاسته اند و اکثر مردم آن رافضی غلات اند.(از معجم البلدان ). در قرون وسطی سبزوار را بیهق میگفتند. (سرزمینهای خلافت شرقی ). ناحیه ایست قدیم در خراسان غربی نیشابور. در دوره طاهریان 390 آبادی داشت . شهرهای مهم آن سبزوار و خسروجرد بود. در سال 30 ه'. ق. بدست عبداللّه بن عامر فتح شد. در 546 - 548 ه' . ق. ینالتگین ویرانش کرد. (از دائرة المعارف فارسی ).
    بیوفتادن
    افتادن . افتیدن . اوفتادن . رجوع به افتادن و مترادفات آن شود.
    -از پای بیوفتادن ; از پای افتادن . زمین گیر شدن . ناتوان گشتن:
    بیوفتادم از پای و کار رفت از دست
    ز کامرانی ماندم جدا و ناز و نعیم .

    سوزنی .

    بیه پس
    قسمت غربی سرزمین گیلان آن سوی رودیان . مقابل بیه پیش یا این سوی رودیان . یکی از دو قسمت سابق سرزمین گیلان . قسمت شرقی سفیدرود را بیه پیش می گفتند و مرکزش لاهیجان بود و قسمت غربی را بیه پس و مرکزش رشت بود. بیه در لغت محلی بمعنی رود است . (دائرة المعارف فارسی ). آن سوی رودیان . (یادداشت لغتنامه ). و رجوع به تاریخ مغول ص 312 شود.
    بیهقی
    ابوالحسن علی بن زیدبن فندق معروف به ابن فندق. مولف تاریخ بیهق. رجوع به علی بیهقی شود.
    بیوسیدگی
    کیفیت و حالت بیوسیده . رجوع به بیوسیده شود.
    بیوفیزیک
    زیست فیزیک . تحقیق در دستگاههای زنده بر اساس اصول علم فیزیک و بوسیله روشهای آن . از کارهای اولیه در بیوفیزیک (زیست فیزیک ) تحقیقات ی . ر. فون مایر را درباره قانون بقای انرژی در موجودات زنده ، و پژوهشهای ه' . فون هلمهولتس را درباره ساز و کار دیدن و شنیدن در قرن 19 م . نام باید برد. با بسط فیزیک اتمی و هسته ای و مهندسی الکترونیک در قرن 20 م . وسائل دقیق و تازه ای پیدا شد که راه تحقیق را در اعمال زیستی هموارتر ساخت . قسمت مهمی از تحقیقات بیوفیزیکی (زیست فیزیکی ) در دهه سوم قرن 20 م . پس از آن پیدا شد که ه' . ج . مالر ثابت کرد که اشعه ایکس با ایجاد تغییراتی در ژنها میتواند توارث را تغییر دهد. اتمهای رادیو اکتیو مخصوصاً وسیله ارزنده ای برای تحقیقات بیوفیزیکی (زیست فیزیکی ) بشمار میروند. (از دائرة المعارف فارسی ).
    بیه پیش
    نام قدیم قسمتی از گیلان که شامل لاهیجان و نواحی آن میشده و سفیدرود فاصل میان آن دو قسمت بوده که قسمت دیگر را بیه پس میگفتند. این سوی رودیان . (یادداشت لغت نامه ). رجوع به بیه پس شود.
    بی همال
    (از: بی + همال ) بی نظیر. بی انباز. بی همتا. (آنندراج ). ناهمتا. بی شریک .بی انباز. بی قرین . بی مانند. (ناظم الاطباء). بی قرینه . بی کفو. بی مثل . بی مانند. (یادداشت مولف ):
    وزو آفرین بر سپهدار زال
    یل زابلی پهلو بی همال .

    فردوسی .