بیوقتی
حالت و چگونگی بیوقت . رجوع به بی وقت و بیوقتی شدن شود.
بیهده گفتن
بیهوده گفتن . یافه گفتن . هذر. لغو گفتن . لاطائل گفتن:
خاقانی اگر بیهده گفت از سر مستی
مستی به ازو بیهده گوی تو ندیدم .
خاقانی .
بیوشانیدن
تواضع و فروتنی کردن فرمودن . (ناظم الاطباء). ممکن است دگرگون شده بیوسانیدن باشد.
بیوقتی شدن
در تداول زنان ، پری زده شدن . بگزند پریان و جنیان دچار شدن . آسیب از جن رسیدن بکسی . آسیب یافتن از جن و پری . از جن مضرت یافتن . مضرت رسیدن ازجن و پری . از پریان آسیب دیده بودن . و آن را بیشتر وقتی گویند که بر بعضی از بشره بی علتی ظاهری سرخی یا سیاهی غیرمعتاد پیدا آید و گلهای سرخ بر بشره زنان ظاهر گردد چون جای نشکنج و آن را زنان عامی اثر نشگون جن دانند. پدید آمدن سیاهی در تن . (یادداشت مولف ).
مصروع شدن . حمله ای شدن . مبتلا به حملات عصبی یا صرعی و امثال آن گردیدن . (یادداشت مولف ).
بیومی
علی بن حجازی بن محمد خلوتی نقشبندی . موسس طریقت بیومیه . رجوع به علی بیومی و بیومیة شود.
بیهده گو
مخفف بیهوده گوی:
دلْتان خوش کرده ست دروغی که بگویند
این بیهده گویان که شما از فضلایید.
ناصرخسرو.
بیوشی
ابومحمد عبداللّه بن محمد کردی شافعی بیوشی (1160 - 1221 ه' . ق.). او راست : الکنایة حفیة لراغب الحفایة (در نجوم ، منظوم ). (از معجم المطبوعات ).
بی وقر
(از: بی + وقر) بی اعتبار و بی تمکین . (آنندراج ). بی اعتبار. (ناظم الاطباء).
سبک . جلف . (ناظم الاطباء). بی وقار. و رجوع به وقر شود.
بیهده گوی
بیهوده گوی . بَذی ّ. بذی اللسان . هزال . هذار. یافه گوی . یاوه درای:
خاقانی اگر بیهده گفت از سر مستی
مستی به ازو بیهده گوی تو ندیدم .
خاقانی .
بیوشیمی
زیستشیمی . علمی است که در آن از تغییرات شیمیایی مواد آلی و غیرآلی بوسیله موجودات زنده و بصورت دقیقتر از عمل میان یاخته یا موجود زنده ومحیط شیمیائی آن و تبدیل عناصر این محیط به نیازمندیهای زیستی خاص آن بحث میشود. به این ترتیب بیوشیمی یا زیستشیمی را میتوان حلقه اتصالی میان شیمی آلی وفیزیولوژی دانست . یکی از مباحث آن تحقیق در دوره گردش انرژی در موجودات زنده است . این انرژی از راههای گوناگون بدست می آید: گیاهان نور خورشید را مصرف میکنند. باکتریها ترکیبات شیمیائی ساده همچون امونیاک وگاز کربونیک را بکار میبرند و جانوران انرژی لازم رااز مواد پیچیده تری که در گیاهان و جانوران دیگر موجود است میگیرند. انرژی آفتاب که از طریق ترکیبات گیاهی بمصرف خوراک جانوری میرسد بدون اکسایش برای آن جانور قابل مصرف نیست و نیز جانوران قادر نیستند که ترکیبات گیاهی را مستقیماً در ساختن نسجهای خود بکار برند. باید مولکولهای پیچیده ترکیبات گیاهی (نیدراتهای کربون ، چربیها، پروتئینها و غیره ) را بشکنند و ازاین مولکولهای کوچکتر مولکولهای جدید درشت تری بسازند که مخصوص جانوران است . (از دائرة المعارف فارسی ).
بی وقوف
(از: بی + وقوف ) بی آگاهی . بی علم .
نادان . ناآزموده کار. (ناظم الاطباء). بی اطلاع: و هرکه بی وقوف در کاری شروع نماید همچنان باشد که گویند... (کلیله و دمنه ). و رجوع به وقوف شود.
بیهده گویی
بیهوده گویی . عمل بیهوده گوی . یاوه گویی . هزل:
جز مدح شاه بیهده گوئیست شاعری
هشتاد سال بس که بدی بیهده سرای .
سوزنی .
بیوض
دجاجة بائضة و بیوض ; مرغ تخم گذار. ج ، بُیض ، بیض . (از منتهی الارب ). خایه گر. بسیار خایه کننده . (زمخشری ). حیوان که تخم نهد. که خایه کند. که بسیار خایه کند مثل مرغ و ماهی . مقابل ولود. (یادداشت مولف ).
بیونانی
تیره ای از ایل گوران کرد ساکن کرمانشاه . رجوع به گوران شود.
بیهراس
(از: بی + هراس ) بی خوف و ترس . (آنندراج ). بی ترس و بی بیم . (ناظم الاطباء):
بفرمود تا نزد او بیهراس
براه آورد لشکر و منهراس .
اسدی .
بیوزیدن
یوزیدن . رجوع به یوزیدن شود.
بی وضعی
(از: بی + وضع+ ی ) حالت بی وضع. صفت بی وضع. بداطواری . (آنندراج ). بی ترتیبی . نداشتن آداب و اطوار نیک . (ناظم الاطباء).
بیوک آرا
مشاطه . عروس آرا. (یادداشت مولف ).
بیهس
شیر. (منتهی الارب ). از صفات شیر است و از آن اسمی مشتق شده است . (از لسان العرب ).
(ص ) مرد دلیر و شجاع . زن خوشرفتار. (منتهی الارب ).