جستجو

بینت
(از بینة عربی ) دلیل: و از جهت الزام حجت و اقامت بینت برفق و مدارا دعوت فرمود. (کلیله و دمنه ). مرد... توبه کرد پیش از وضوح بینتی . (کلیله و دمنه ). الا بکوشم تا بینتی صادق بدست آید. (کلیله و دمنه ). رجوع به بینة شود.
بی نظام
(از: بی + نظام ) آشفته . درهم . نامنظم . نابسامان:
چو راهی بباید سپردن بگام
بود راندن تعبیه بی نظام
نقیبان ز دیدن بمانند کند
گر ایشان همیشه نباشند غند.

عنصری .

بینکاه
از دیه های رستاق خوی به قم . (تاریخ قم ص 118، 141).
بین اثنین
بین الاثنین . میان دو تن . رجوع به بین الاثنین شود.
بین الطلوعین
میان دو برآمدن بامدادان . زمان بین طلوع دو صبح . میان صبح کاذب و صبح صادق.
بینجامانیدن
انجامانیدن . رجوع به انجامانیدن شود.
بی نظامی
آشفتگی . نابسامانی . بی نظمی:
چو بی نظامی دین را نظام خواهی داد
نظام دنیا را نک بی نظام باید کرد.

ناصرخسرو.

بین کلایه
دهی از دهستان رودبنه شهرستان لاهیجان است و 1135 تن سکنه دارد. (از دائرة المعارف فارسی ).
بین اصبعین
میان دو انگشت . میان اصبعین . رجوع به بین الاصبعین شود:
دیده و دل هست بین اصبعین
چون قلم در دست کاتب ای حسین .

مولوی (مثنوی چ نیکلسن دفتر 3 ص 157).

بین الظهرین
بین الظهرانین (بصیغه مثنی ): لقیته بین الظهرین ; او را در دو روز یا سه روزدر روزها ملاقات کردم . (از اقرب الموارد) (از الصحاح ); او را در دو روز یا سه روز یا روزها ملاقات کردم .
بینجیدن
انجیدن . بیختن .
  • اسیر شدن و گرفتار شدن و درمانده و بیچاره شدن .
  • بی صبر و بی تحمل شدن . (ناظم الاطباء).
  • بی نظر
    (از: بی + نظر) که رای و بصیرت ندارد.
  • بی مراقبت و دید و بصارت:
    در مملکت خویشتن نظر کن
    زیرا که ملک بی نظر نباشد.

    ناصرخسرو.

  • بینک و بین ا
    میان تو و خدا. براستی . حقاً. در مورد قسم گویند. و رجوع به بینی و بین اللّه شود.
    بین اظهرهم
    و هو نازل بین ظهریهم و ظهرانیهم و اظهرهم ; در میان ایشان (فرود آمده ). (از اساس البلاغة). هو نازل بین ظهریهم و ظَهرانَیْمهِم . (صحاح ). هو نازل بین ظهریهم و ظهرانیهم به صیغه مثنی و بین اظهرهم ; ای وسطهم و فی معظمهم و کل ماکان فی وسط شی و معظمه فهو بین ظهریه و ظهرانیه [ بصیغه مثنی ] . (از اقرب الموارد). و جئته بین ظهرانی النهار; آمدم او را در میان روز. (از اساس البلاغة). رایته بین ظهرانی اللیل ; او را در فاصله میان شام و فجر دیدم . (از اقرب الموارد).
    بین العضله
    میان عضله . میان ماهیچه . درون عضله : تزریق بین العضله ، که مایع را در ماهیچه فروکنند. (یادداشت مولف ).
    بی نظری
    بی طمعی . بی چشمداشتی .
    بین الاثنین
    بین دو تن . میان دو کس : صحبت بین الاثنین ممنوع است . (یادداشت مولف ).
    بین الفراشین
    میان دو فراش (لحاف و تشک ): کالساقط بین الفراشین .
    بینداختن
    انداختن . پرت کردن . افکندن:
    بسوگند وی را بینداختی
    جهانی ز خونش بپرداختی .

    فردوسی .

    بی نظم
    (از: بی + نظم ) آشفته . درهم . نابسامان:
    بی نظم گشت کار من از بیدلی چنان
    کز یار بازگشت خوهم خواستار دل .

    سوزنی (دیوان ص 245).