بیوژندیدن
اوژندیدن . افکندن . انداختن . رجوع به اوژندیدن شود.
بی وضو
(از: بی + وضو =وضوء) که وضو ندارد. که فاقد طهارت است:
شبی همچو روز قیامت دراز
مغان گرد من بی وضو در نماز.
سعدی .
بیوک آرای
عروس آرای . مشاطه . (یادداشت مولف ).
بیونجی
از مردم بیونج . از سرزمین بیونج . رجوع به ایل کرند شود.
بیهسی
منسوب است به بیهس . (از انساب سمعانی ). رجوع به بیهس شود.
بیوژنیدن
اوژنیدن . اوژندیدن . افکندن . انداختن . رجوع به اوژنیدن شود.
بی وطن
(از: بی + وطن ) که وطن ندارد. آواره .
در تداول عامه ، دشنام گونه ای است .
بیونیج
دهی از دهستان بخش کرند شهرستان شاه آباد کرمانشاه است و 1300 تن سکنه دارد. رجوع به جغرافیای غرب ایران ص 161 و دایرة المعارف فارسی شود.
بیهش
مخفف بیهوش . بیفکر. دیوانه . بیشعور. ناتوان . بی خرد:
دیوانگان بیهشمان خوانند
دیوانگان نه ایم که مستانیم .
رودکی .
بیوطیقی
کتاب نهم از کتب منطق و آن باب شعر است . (مفاتیح العلوم خوارزمی ). انوطیقا، نیطوریقا مصحف این کلمه است . (یادداشت مولف ). رجوع به ارغنون و ارسطو شود.
بیوکانی
بیوگانی . پیوگانی . عروسی بود بلغت خراسانی . (اوبهی ). عروسی . (یادداشت مولف ). رجوع به بیوگانی شود.
عرس . ولیمه عرس . (یادداشت مولف ).
بیووارن
ژاک نیکولا. (1756 - 1819 م .) انقلابی فرانسوی که در انقلاب فرانسه فعالیت داشت و عضو کنوانسیون و کمیته امنیت عمومی بود. برضد دانتون و سپس بر ضد روبسپیر توطئه کرد. پس از سقوط روبسپیر به گویان فرانسه تبعید شد (1795 م .). ناپلئون اول او راعفو کرد اما بیو نپذیرفت و در تبعید بماند و در (1816 م .) به هائیتی گریخت . (از دائرة المعارف فارسی ).
بیهشانه
بیهوشانه . رجوع به داروی بیهوشی (ذیل بیهوشی ) و بیهوشانه شود.
بیوع
ج ِ بیع. (این جمع در فرهنگهای معتبر عربی دیده نشد):
در بیوع آن کن تو از خوف غرار
کز رسول آموخت سه روز اختیار.
مولوی .
بیوکندن
بیوگندن . اوکندن . افکندن . بیفکندن . (یادداشت مولف ):
چون بچه کبوتر منقار سخت کرد
هموار کرد موی و بیوکند موی زرد.
ابوشکور.
بیهش شدن
بیهوش شدن . از خود بیخود گشتن:
هر آنکس که از دور بیند ترا
شود بیهش و برگزیند ترا.
فردوسی .
بیوسانیدن
طمع کردن:
خوبی ّ و جوانی و توانایی
زین شهر درخت تو بیوساند
.
ناصرخسرو.
بی وعده
(از: بی + وعده ) که مدت معلوم نباشد. غیرموجل . مقابل موجل . (از یادداشت مولف ).
ناخوانده . (یادداشت مولف ). که بی دعوت و سرزده به جایی رود. و رجوع به وعده شود.