جستجو

بی نگار
(از: بی + نگار) بی نقش . رجوع به نگار شود.
بین الاحباب
میان دوستان : بین الاحباب تسقط الاًّداب ; میان دوستان تکلف برمی خیزد.
بین القصرین
میان دو قصر.
  • (اِخ ) نام یکی از محلات بزرگ بغداد در باب الطاق که در قسمت شرقی میان قصر اسماء دختر منصور و قصر عبداللّه بن المهدی قرار گرفته بود.
  • نام یکی از محلات قاهره است و میان دو قصر از قصور علویان قرار داشته است . (از معجم البلدان ).
  • بین دنده ای
    [ ب َ / ب ِ ن ِ دَ دَ / دِ ئی ] (ص نسبی مرکب ) شریان و ورید و عصب که بین دو دنده متوالی (مجاور) از قفسه سینه قرار گیرند. بین الاضلاعی : شریان بین دنده ای .عصب بین دنده ای . ورید بین دنده ای . اولین شریان بین دنده ای . دومین شریان بین دنده ای . (کالبدشناسی توصیفی کتاب چهارم رگشناسی تالیف استادان کالبدشناسی ).
    بی نظمی
    حالت و چگونگی بی نظم . نامرتبی . اغتشاش . آشوب .
    بینگاشتن
    انگاردن . انگاشتن . رجوع به انگاشتن شود.
    بین الاصبعین
    میان دو انگشت . ماخوذ از حدیث «قلب المومن بین الاصبعین من اصابع الرحمن ان شاء لاثبته و ان شاء لازاغه ». (فروزانفر، احادیث مثنوی ص 6) (گوهرین ، فرهنگ مثنوی ج 1 ص 227). در فارسی بصورت «بین اصبعین » آمده است:
    مرغ مرده مضطر اندر وصل و بین
    خوانده ای القلب بین الاصبعین .

    مولوی .

    بین المدارین
    میان دو مدار: مناطق بین المدارین ; سرزمینهای واقع در میان دو مدار و مدارات دوایری اند که بموازات خط استوا بر کره زمین فرض شده اند.
    بیندو
    مقلد اشخاص بدنژاد و بدسرشت . (ناظم الاطباء) (فرهنگ شعوری ).
    بی نظیر
    (از: بی + نظیر) بی مثل . بی مانند. نادر. بی همتا. (ناظم الاطباء):
    ای بی قیاس و دولت تو چون تو بی قیاس
    ای بی نظیر و همت تو چون تو بی نظیر.

    منوچهری .

    بی نگرش
    (از: بی + نگرش ، اسم مصدر از نگریستن ) رجوع به نگرش شود.
    بین الاضلاعی
    میان دو دنده : شریان بین الاضلاعی . (یادداشت مولف ). نام عصب و وریدی که میان دو دنده قرار داشته باشد و گاهی ایجاد درد نماید. بین دنده ای . رجوع به بین دنده ای شود.
    بین المشرقین
    میان دو مشرق: بُعد بین المشرقین ; دوری میان مشرق و مغرب . قوله تعالی : یا لیت بینی و بینک بُعدالمشرقین . (قرآن 43/38); ای بعد المشرق و المغرب . (منتهی الارب ).
    بیندوختن
    اندوختن . رجوع به اندوختن شود.
    بی نظیری
    بی همتایی . بی مثل و مانندی:
    شعرم بزر نوشتند آنجا خواص مکه
    بر بی نظیری من کردند حاج محضر.

    خاقانی .

    بینگم
    هایرم . (1789 - 1869 م .) مبلغ آمریکائی . وی بجزائر هاوائی رفت (1819 م .). با همکارانش طرح الفبائی برای زبان هاوائیائی ریخت و انجیل را به این زبان ترجمه کرد. نوه اش هایرم بینگم (1875 - 1956 م .) باستان شناس و از رجال ایالات متحده آمریکا بود و ویرانه های بعضی از شهرهای دولت اینکا را کشف کرد. (دائرة المعارف فارسی ).
    بین الاقران
    میان همگنان . بین نظیران خود: با پیر غیب خان اظهار کدورت نمود که امداد شاملو نموده نگذاشتی که او بین الاقران خجلت زده و مغلوب گردد. (عالم آرای عباسی ).
    بین الملل
    میان ملتهای مختلف . میان مردم سرزمینهای مختلف .
    -مجمع بین الملل یا انترناسیونال (از فرانسه ) ;نام چند مجمع بین المللی که سوسیالیستها و سازمانهای کارگری بمنظور هماهنگ ساختن سیاست خود برپا کردند. بین الملل اول مجمع بین المللی کارگران بود که در 1864م . توسط کارل مارکس در لندن تشکیل شد. منظور از تشکیل این مجمع آن بود که کارگران جهان را برای اجرای هدفهائی که در مانیفست کمونیست (1848 م .) تشریح شده بود متحد سازد. اختلافاتی که در این مجمع بروز کرد باعث انحلال آن گردید (1874 م .) در 1889 م . بین الملل دوم مرکز خود را در بروکسل برقرار کرد. اغلب احزاب سوسیالیست جهان در این مجمع نمایندگانی داشتند این مجمع نیز با اختلافاتی روبرو شد. و بالاخره در جنگ جهانی اول منحل گردید. انقلاب بلشویکی (1917 م .) بین الملل سوم یا کمینترن را در مسکو تشکیل داد که در 1943 م . منحل شد. کوششهایی که توسط تروتسکی برای تاسیس بین الملل چهارم در مکزیک بعمل آمد (1937 م .) به نتیجه نرسیدو اهمیت زیادی نیافت . (از دائرة المعارف فارسی ).
    -بین الملل خصوصی ; حقوق...، قسمتی ازعلم حقوق است که روابط میان افراد ملت را با افراد خارجی معین کند. (بین الملل خصوصی دکتر معظمی ).
    -بین المللی ; آنچه مشترک بین ملتهای مختلف است : کنگره بین المللی خاورشناسان .
    -جنگ بین المللی . رجوع به همین ترکیب شود.
    -زبان بین المللی ; زبانی که مورد تکلم همه ملتها باشد (تاکنون چند زبان را بدین عنوان پیشنهاد کرده اند ولی هیچیک توفیق نیافته است مانند اسپرانتو).
    بیندودن
    اندودن . رجوع به اندودن شود.
    بی نعل
    (از: بی + نعل ) کنایه از بی برگ و بی سامان و بینوا و فقیر. (ناظم الاطباء). رجوع به نعل شود.