جستجو

بیود
بید. بیاد. بواد. بیدودة. هلاک گردیدن . (از منتهی الارب ). هلاک شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ) (دهار) (از اقرب الموارد). در لسان العرب چنین آمده است : باد الشی یبید بیداً و بیاداً و بیوداً وبیدودة; انقطع و ذهب ، و بادَ بیداً; اذا هلک .
  • فرورفتن آفتاب . (از منتهی الارب ): بادت الشمس بیوداً; غربت . (از اقرب الموارد) (از لسان العرب ).
  • بی ننگی
    (از: بی + ننگ + ی ) از ننگ بدور بودن (از اضداد است ). (یادداشت مولف ).
  • بی عاری و بی وقاری و بی شرمی . (ناظم الاطباء):
    ازغایت بی ننگی و از حرص گدائی
    استادتر از وی همه این یافه درایان .

    سوزنی .

  • بی نیاز
    (از: بی + نیاز) غیرمحتاج و توانگر و بی احتیاج باشد، چه نیاز بمعنی احتیاج است . (برهان ). توانگر و آنکه احتیاجش بکسی نبود. اول مجاز است . (آنندراج از بهار عجم ). توانگر و بی احتیاج و مستغنی . (ناظم الاطباء). غنی . مستغنی:
    تا جهان بود از سر آدم فراز
    کس نبود از راز دانش بی نیاز.

    رودکی .

    بینین
    لارنس . (1869 - 1943 م .) شاعر بریتانیائی . خازن نقاشیها در موزه بریتانیائی و متخصص در هنر شرقی . چندین کتاب در باب هنر نوشته که نقاشی در شرق دور (1908 م .) و نقاشان دربار مغولان کبیر (1921 م .) از آن جمله است . کتاب اشعار نظامی (1928 م .) در وصف یک نسخه خطی خمسه نظامی و مزین به مینیاتورهای رنگی از زیباترین آثار اوست . دیوانش چند مجلداست . قطعه ای برای کشتگان از معروفترین اشعار انگلیسی زمان جنگ جهانی اول اوست . (دائرة المعارف فارسی ).
    بی وایگی
    عدم ضرورت و عدم لزوم و حاجت . (ناظم الاطباء). رجوع به بی وایه شود.
    بی نیاز آمدن
    بی نیاز شدن . به بی نیازی رسیدن . استغناء. (منتهی الارب ) (ترجمان القرآن ) (المصادر زوزنی ):
    گر بدان چاه زنخدان توره بردی خضر
    بی نیاز آمدی از چشمه حیوان دیدن .

    سعدی .

    بینی نما
    نشان دهنده بینی . نمایان کننده بینی .
  • آینه ای که طبیب بدان درون بینی نگرد. (یادداشت مولف ).
  • بی وایه
    (از: بی + وایه ) بی ملجاء. بی پناه . (یادداشت مولف ).
  • بی ضرورت و بدون لزوم و حاجت . (ناظم الاطباء). شاید وای و وایه (وای +ه') صورتی باشد از «بای » ریشه مضارع مصدر بایستن .
  • بی نوا
    (از: بی + نوا) بی سامان . (آنندراج ). بی سر و سامان . بی سرانجام . (ناظم الاطباء):
    بجای دگر خانه جویی سزاست
    که ایدر همه کارها بی نواست .

    فردوسی .

    بی نیاز شدن
    مستغنی شدن . غنی شدن:
    بیابی بنزدیک ما مهتری
    شوی بی نیاز از بدی کهتری .

    فردوسی .

    بینی و بین ا
    میان من و خدا. بین خود و بین خدا. حقاً. براستی . (یادداشت مولف ).
    بیوباردن
    بلع کردن . اوباریدن . رجوع به اوباردن و اوباریدن شود:
    بدست ار بشمشیر بگذاردم
    از آن به که ماهی بیوباردم .

    رودکی .

    بیوراسب
    (از:بیور = ده هزار + اسب ) لقب ضحاک بوده است چه ده هزار اسب بر درگاه او موجود بوده است . (از جهانگیری ) (از غیاث ) (از آنندراج ) (رشیدی ) (انجمن آرا):
    افسانه شد حدیث فریدون و بیوراسب
    زان هر دو آن کدام بمخبر نکوتر است .

    خاقانی .

    بینوا
    داود فرزند میرزا مهدی حسینی طوسی اصفهانی . بگفته هدایت در مجمع الفصحاء از مشاهیر فضلا و معاریف اعاظم علما بوده است و شعر میسروده . (از مجمع الفصحاء ج 2 ص 82).
    بی نیاز کردن
    مستغنی کردن . (ناظم الاطباء). توانگر کردن . غیرمحتاج کردن . اغناء. (منتهی الارب ):
    اگر از من تو بد نداری باز
    نکنی بی نیاز گاه نیاز.

    ابوشکور.

    بینی و بینک
    میان من و تو. بین من و تو. حقاً. راستی .
    بیوباریدن
    اوباردن . اوباریدن . اوبردن . اوباشتن .ناجاویده فروبردن را گویند که بعربی بلع خوانند. صاحب برهان گوید بفتح ثانی هم آمده است که بر وزن شکم خاریدن باشد و این اصح است ، چه در اصل این لغت باوباریدن بوده است همزه را به یا بدل کرده اند بیوباریدن شده است . و اوباریدن بفتح همزه بمعنی ناجاویده فروبردن و بلع کردن باشد. (برهان ). فروبردن و بلعیدن . اوباریدن . و این در اصل باوباریدن بود. (از انجمن آرا) (از آنندراج ). فروبردن . (از رشیدی ). بلع کردن و ناجاویده فروبردن و اوباریدن . (ناظم الاطباء):
    کسی کاعدای دین را تیغ تیزش
    بیوبارید او را گوی ثعبان .

    ناصرخسرو.

    بیوراسپ
    بیوراسب . رجوع به بیوراسب و مجمل التواریخ والقصص شود.
    بی نوائی
    بینوایی . رجوع به بینوایی شود.
    بی نیاز گشتن
    بی نیاز شدن . مستغنی شدن . توانگر گشتن . غیرمحتاج شدن . کنوب . (منتهی الارب ). غنی . غناء. (یادداشت مولف ):
    هر کس که قصد کرد بدو بی نیاز گشت
    آری بزرگواری داند بزرگوار.

    فرخی .