ابتیاض
خود درپوشیدن . (زوزنی ). خود بر سر گرفتن . کلاه خود بر سر نهادن .
ابحل
نام پادشاه جابلسا، شهری خرافی .
اباهم
ج ِ ابهام . نرانگشتان .
ابتر
بریده دم . بریده دنب . بریده ذنب . بریده دنبال . دم بریده . دنبال بریده . کله . کلته . بکنگ. بی دنبال . بی دنباله . کوتاه دم .کوتاه دنبال .
ناقص . ناتمام:
نخست روز که دریا ترا بدید بدید
که پیش قدر تو چون ناقص است و چون ابتر.
فرخی .
ابتکار
بامداد کردن . (زوزنی ). بامداد از جای شدن . (تاج المصادر بیهقی ). پگاه برخاستن . بامداد از جای رفتن .
اول چیزی دریافتن . بنوبر و اول چیزی دست یافتن .نوباوه چیزی واگرفتن . (زوزنی ). نوباوه چیزی فراگرفتن . (تاج المصادر بیهقی ). به اول چیزی رسیدن . خوردن میوه اول رسیده را. نو آوردن چیزی . (صراح ). اختراع . دوشیزگی ببردن . (تاج المصادر بیهقی ). پسر زادن در نخستین بار. شنودن اول خطبه . دررسیدن آغاز خطبه را.
-قوه ابتکار ; قوه اختراع .
ابتیاع
خریدن . خریداری . خرید. بازخریدن .
فروش . فروخت .
ابخار
بدبوی گردانیدن چیزی چیزی را.
ابتراد
خویشتن به آب سرد شستن . (زوزنی ).
آب سرد آشامیدن .
ابث
شیر شتر خوردن تا برآمدن شکم و مست شدن . مست شدن از بسیار خوردن شیر اشتر.
بطر کردن . بطر گرفتن . فیریدن .
ابخاز
نام قومی
و نیز ناحیتی
بجبال قبق (قفقاز) مسکن همان قوم . عده آنان نزدیک صدوبیست هزار تن و مساحت ناحیت 1900 هزار گز مربع است .این ناحیت در جنوب کوبان در مرتفعات اولی قفقاز از سوی دریای سیاه واقع شده و به دو بخش ابخاز بزرگ و ابخاز کوچک منقسم میشود. در کوههای آن معادن آهن و سرب و مس است و دره های آن حاصل خیز و هوایش معتدل باشد و گله های مواشی بسیار دارند. صاحب مویدالفضلا گوید در قدیم پادشاه و مردم آنجا مغان و آتش پرستان بوده اند. صاحب برهان قاطع گوید بدانجا دیریست عظیم . این مملکت سابقاً جزو ایران بوده و سپس عثمانیان آنجا را متصرف شدند و اینک ناحیتی بظاهر مستقل است:
برخاست از ابخاز سفر کرد بمشرق
باد آمد و باران زد و جایش بپراکند
مرد از پس سی سال گذر کرد بر ابخاز
برداشت همان موی و بخندید بر آن چند
حال تن خاقانی و اندیشه ابخاز
این است و چنین بِه ْ مثل مرد خردمند
ابخاز حد مغرب و درگاه ملک بحر
مسکین تن نالانْش بموئی شده مانند.
خاقانی .
ابتراک
کوشیدن .
بشتافتن . شتابیدن . انداختن کسی را. فروخفتن شتر. بسیار باریدن . عیب کردن ناموس و دشنام دادن . بزیر سینه گرفتن . ابتراک در قتال ; بزانو نشستن در کارزار.
ابتگن
در بعض لغت نامه ها این کلمه به معنی صاحبخانه و ترک آمده و مجعول می نماید.
ابثاث
با کسی راز خویش در میان نهادن . بر کسی راز خویش آشکارا کردن . شایع و فاش کردن خبر را. حال و اندوه خود با کسی گفتن .
ابخازی
منسوب به ابخاز. از مردم ابخاز:
در ابخازیان اینک گشاده
حریم رومیان اینک مهیا.
خاقانی .
ابخال
بخیل یافتن کسی را. زفت دیدن کسی را.
به بخل ، به بخیلی ، به زفتی نسبت کردن . بخیلی کردن . بخیل شدن .