جستجو

آیینه بندی
آینه بندان .
آیینه قدی
رجوع به قدّی شود.
آیینه پرداز
آینه افروز.
آیینه کار
آینه کار.
آیینه پیرا
آیینه افروز.
آیینه کاری
آینه کاری .
آیینه پیل
آینه پیل:
ز آیینه پیل و هندی درای
خروش و نوا رفته تا دور جای .

شمسی (یوسف وزلیخا).

آیینه گون
آینه گون .
آیینه تال
آیینه تَل . آیینه حلبی . آیینه رویین .
آیینه گیتی نما
آیینه گیتی نمای . آیینه سکندری .
  • (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) مجازاً، جام شراب .
  • آیینه چینی
    آینه چینی . و آن آیینه ای بوده است که از آهن و فولاد جوهردار می کرده اند. آینه حلبی . سجنجل . (زمخشری ):
    آن را که رسد از مرض لقوه گزند
    باید که به یاد دارد از من این پند
    آیینه چینی به نظر آورده
    در خانه تاریک نشیند یک چند.

    یوسفی طبیب .

    آیینه نیام
    آینه دان . قاب آینه .
    آیینه حلبی
    آینه چینی . آیینه چینی . سجنجل . آیینه تَل . آینه رومی .
    آیینه ورزان
    نام قریه ای بزرگ بدماوند، کنار راه طهران به فیروزکوه ، میان گلیارد و جابون در 79400 گزی طهران .
    آیینه خانه
    آینه خانه .
  • (اِخ ) نام یکی از بناهای صفویه بوده است به اصفهان .
  • آیین هوشنگ
    نام کتابی موضوع و برساخته که در آن فلسفه یونانی مترجَم به عربی را با اصطلاحات و لغات عرب ، به اجزاء قسمت و هر جزء را به یکی از مردان اساطیری تاریخ ایران نسبت کرده اند. و انتخاب این نام شاید به تناسب پاره ای از ابیات فردوسی است:
    به ما بر ز دین کهن ننگ نیست
    به گیتی به از دین هوشنگ نیست .

    فردوسی .

    آیینه دار
    آینه دار:
    شهسوار من که مه آیینه دار روی اوست .

    حافظ.

    آیینه داری
    عمل آینه دار: آیینه داری در محلّه کوران .
  • سرتراشی . گرّایی . سلمانی گری . حجامی . فصادی .
  • آیینه دان
    قاب آینه . آینه نیام:
    دل را ز سینه در نظر دلستان برآر
    آیینه پیش یوسف از آیینه دان برآر.

    صائب .

    آب تاخت
    1 ـ فشار آب ، نیروی آب . 2 ـ پیشاب ، ادرار.