آخش
قیمت . بها. ارز. ارزش . صاحب معیار جمالی کلمه را بمد الف و فتح خا ضبط کرده ، و بیتی نیز برای دعوی خود ساخته است و ظاهراً این درست نیست و اَخْش بر وزن بخش صحیح است ، چنانکه عنصری گوید:
خود نماید همیشه مهر فروغ
خود فزاید همیشه گوهر اخش .
آدخ
خوب . نغز.نیکو. میمون . مسعود. خجسته . مبارک . دَخ:
روز تو هرگز بایمان سعدو میمون کی شود
چون تو بر ابلیس ملعون خویشتن مفتون کنی
گر بشارستان علم اندر، بگیری خانه ای
روز خویش امروز و فردا آدخ و میمون کنی .
ناصرخسرو.
آخشام زدن
(از ترکی آقشام به معنی شام و شبانگاه ) آقشام زدن .زدن نوبت بر در پادشاهان و حکام گاه فروشدن آفتاب .
آخوند
(شاید مخففی از آغا + خوندگار، به معنی خداوندگار) ملا. منلا. عالم . طالب علوم دینیه .
مکتب دار کودکان . معلم کُتّاب .
-آخوندبازی ; توسل بحیل شرعی .
آخوند نباشد درد و غم ،گفتن ; کسی را که بیمار نیست به القاء بیمار کردن .
آدمخور
در تداول عوام به معنی آدمیخوار.
آدمی سیرتی
چگونگی و صفت آدمی سیرت:
نخست آدمی سیرتی پیشه کن
پس آنگه ملک خویی اندیشه کن .
سعدی .
آخوندک
نام عام دو حشره از ملخ بزرگتر با پاهای بلند و سری بزرگ برنگ سبز.
آدرخش
برق.
درخش . صاعقه . آتش آسمانی:
نباشد زین زمانه بس شگفتی
اگر بر ما ببارد آدرخشا.
رودکی .
آدرس
نشانی خانه و جز آن . عنوان و نام کسی بر سر نامه یا پشت پاکت .
آدمزاده
آدمیزاد. آدمیزاده . فرزند آدم ابوالبشر. انسان :
آخر آدمزاده ای ای ناخلف
چند پنداری تو پستی را شرف ؟
مولوی .
آدمی کش
قاتل:
میباش طبیب عیسوی هش
اما نه طبیب آدمی کش .
نظامی .