جستجو

آجله
تانیث آجل .
  • آن جهان . (مهذب الاسماء). آخرت .
  • هرچه بامهلت باشد.
  • آچاردن
    آچاریدن . چاشنی و آچار بطعام زدن:
    عذر طرازی که میر توبه ام اشکست
    نیست دروغ ترا خدای خریدار
    راست نگردد دروغ و مکر بچاره
    معصیتت را بدین دروغ میاچار.

    ناصرخسرو.

    آخته چی
    اَخْته چی . اَختاجی . اَختاچی . آخته بیگ. اَخْته بیگ. کسی که اَخته کردن ستور و حیوانات بدستور او باشد.
  • داروغه اصطبل . میرآخور.
  • آخر رحل
    دنباله پالان که راکب بدان تکیه زند.
    آجدن
    رجوع به آژدن شود.
    آجم
    زده شده از طعامی .
    آچاک
    خاک . شاهدی برای این کلمه یافته نشد و دور نیست که تصحیفی از آخال بمعنی خاشاک باشد.
    آخچه
    شهری بیازده فرسنگی بلخ از سوی مغرب با حصاری محکم دارای هفت هزار سکنه .
    آخر رستم
    نام محلی بوده در نزدیکی ری : سلطان از انبط برفت و بدر ری به آخر رستم فرود آمد، عباس به اردهن گریخت . (راحةالصدور).
    آج دوجمش
    شعبه ای از رود قزل اوزن .
    آجن
    ماء آجن ; آب رنگ و طعم بگردانیده . آب بگشته . اَجِن .
    آچمز
    (ظ. از ترکی ِ آچلمز به معنی باز نمی شود) مهره ای که اگر آن را برگیرند شاه شطرنج زده شود.
    آخذ
    گیرنده . ج ، آخذین .
  • شتری که بفربهی آغازیده باشد.
  • اشتری که دندان آن شروع ببرآمدن کرده باشد.
  • شیر که زبان بگزد از شدت ترشی .
  • آنکه چشم دردگن دارد.
  • آخرزمان
    آخرالزّمان .قسمت واپسین از دوران که بقیامت پیوندد:
    خواهم شدن بکوی مغان آستین فشان
    زین فتنه ها که دامن آخرزمان گرفت .

    حافظ.

    آجده
    آجیده . آزده . آژده:
    از ملاقات صبا روی غدیر
    راست چون آجده سوهان است .

    ؟

    آجنقان
    معرب آجنگان .
    آخذه
    تانیث آخذ.
  • (اِمص ) سستی در عضو. جمود.
  • آخرسالار
    آخورسالار. میرآخر. آنکه ریاست پرستاران ستور، خاصه اسب با اوست: ایشان [ زنان دعوت شده زلیخا ] پنج زن بودند یکی زن حاجب و یکی زن شرطه و یکی زن خوان سالار و یکی زن شرابدار و یکی زن آخرسالار. (بلعمی ترجمه طبری ).
    آخرسالار جبرئیل است .

    خاقانی .

    آجنگان
    نام قریه ای بسرخس و معرب آن آجنقان است .
    آح
    سپیده خایه . بیاض البیض . سپیده تخم مرغ .