ذوب کننده . حل کننده . آب کننده : صُهر; گدازنده پیه . جَمول ; گدازنده پیه . (منتهی الارب ). گدازنده طلا و مثل آن . (ترجمان القرآن ). صائغ. مذیب .
آب شونده . ذوب شونده . مجازاً لاغرشونده (از غم ):
که کامت به گیتی فروزنده باد
تن دشمنانت گدازنده باد.
فردوسی .