جستجو

کارد جراحی
نیشتر. نشتر. رجوع به نشتر شود.
کارد کشیدن
به کار بردن کارد برای ضرب به کسی .
کاردی
منسوب به کارد.
-گوسفند(گاو) کاردی ; گوسفند و گاوی که برای کشتن پرورش دهند.
  • (اِ) شفتالوی بزرگ دیررس . قسمی شفتالوی درشت و پرآب و خوش طعم دیررس که چون غالباً آن را نارسیده خورند ناچار با کارد برند. هلوی کاردی .
  • کارراه انداز
    کسی که کار دیگران را انجام دهد. کسی که در پیشرفت امور دیگران کمک کند. کار راه انداز قوی ; وِشکَردَه . (از سبک شناسی ج 2 ص 302).
    کاردچه
    کارد کوچک . چاقو: نقل است که جمعی بر او رفتند او را دیدندکه اندکی گوشت بدندان پاره میکرد. گفتند که کارد نداری تا گوشت پاره کنی ؟ گفت من از بیم قطیعت هرگز کاردچه در خانه نداشتم و ندارم . (تذکرة الاولیاء عطار).
    کاردگر
    کاردساز. و چاقوساز. (ناظم الاطباء). سکاک . آنکه کارد سازد: حمزه ازجاهی کاردگر که مرید شیخ بودو شیخ را در حق او نظری تمامتر، هر روز که نوبت مجلس شیخ بودی حمزه بگاه از ازجاه برفتی و تا آن وقتی که شیخ از خانه بیرون آمدی او به میهنه رسیدی و بر جای خود نشستی . (اسرار التوحید چ ذبیح اللّه صفا ص 238).
    کاردیا
    نام شهری در بیزانس که بحریه ایران در زمان داریوش بزرگ بقول هرودت بجز آن سایر شهرها را گرفته و خراب کرد. (ایران باستان ،چ 1 ص 656).
    کارراه اندازی
    عمل و کیفیت کارراه انداز.
    کاردچین
    دهی از دهستان میشه پاره بخش کلیبر شهرستان اهر. 19500 گزی جنوب کلیبر. ده هزارگزی شوسه اهر کلیبر. کوهستانی و معتدل است . سکنه آن 75تن باشد. آب از دو رشته چشمه دارد. محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آن گلیم بافی و راهش مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
    کاردگر الیشرود
    از دیههای مازندران در ناحیه نور. (سفرنامه مازندران و استرآباد رابینو ص 110 بخش انگلیسی ).
    کاردیدگی
    عمل و کیفیت کاردیده . کارآزمودگی . تجربه . رجوع به کاردیده شود.
    کاررس
    آنکه بکار رسد. کسی که کار راه اندازد.
    کارزن
    قریه ای است به سمرقند. (معجم البلدان ). قریه ای است به سمرقند و نواحی آن . (انساب سمعانی ورق 470 ب ). در معجم البلدان این کلمه «براء مفتوحه و زای ساکنه » و در انساب سمعانی «بسکون راء و فتح زاء» آمده است .
    کارزنی
    منسوب به کارزن . رجوع به کارزن شود.
    کارسوس
    نام رودی بین دو تنگ در کیلیکیه . (ایران باستان چ 1 ص 1006).
    کارفرما
    کارفرمای . صاحب و آمر. (آنندراج ). آنکه به کاری فرمان دهد:
    کارفرمای همی داند فرمودن کار
    لاجرم کارگر از کار همی آید بر.

    فرخی .

    کار کفتر
    نام گردیار (در افغانستان ).
    کارگر آمدن
    کارگرشدن . اثر کردن . موثر واقع شدن . تاثیر:
    چو نیزه نیامد بر او کارگر
    بروی اندر آورد جنگی سپر.

    فردوسی .

    کارزه
    دهی است به نیشابور. (منتهی الارب ). و رجوع به کارز شود.
    کارسیدان
    دهی از دهستان دهشال بخش آستانه شهرستان لاهیجان در 9هزارگزی شمال خاوری آستانه و سه هزارگزی دهشال . جلگه و معتدل مرطوب و مالاریائی است . سکنه 289 تن . محصول آن برنج و کنف و ابریشم و شغل اهالی زراعت و راه مالرو است .چهار باب دکان دارد. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).