کاذبانه
(مرکب از کاذب عربی + «انه » فارسی علامت نسبت ). دروغین . به دروغ . از روی دروغ و کذب .
کارآگهی
مخفف کارآگاهی . باخبری . اطلاع . صاحب خبری . خبرداری . کارآگاهی:
بدان کاردانی و کارآگهی
چو بنشست بر تخت شاهنشهی .
نظامی .
کارامان
حاکم نشین کانتن «گارون علیا» ناحیه «تولوز»، جمعیت 1539 تن .
کارافژول
پیشکار و گماشته و کارگزار. (ناظم الاطباء).به کار وادارکننده . و هین رجل یکون مع الاجیر فی العمل یحثه علیه . (تاج العروس ). رجوع به افژولیدن شود.
کار بردن
ترتیب دادن امور: مردی بود نام او سوفرای ، مردی بزرگوار بود اندر عجم از فرزندان منوچهر بود... فیروز را بر وی ایمنی بود و او را از سیستان طلب کردو بر همه مملکت خویش کدخدای کرد و گنج خانه و عیال وسپاه که آنجا بماند همه به وی سپرد تا کار همی برد.(ترجمه طبری بلعمی ).
استعمال کردن . به کار زدن: پشیمان شوم ، و چه سود دارد که گردنها زده باشند و خانمانها برکنده و چوب بی اندازه بکار برده . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 101). یا معمائی در آنجا بکار برم ... پس لازم باد بر من زیارت خانه خدا که در میان مکه است سی بار. (ایضاً بیهقی ص 318).
کاذبه
تانیث کاذب ، شهوت کاذبه مقابل شهوت صادقه . زن دروغگو، خاطئه .
(اِ) دروغ : وقوله تعالی «: لیس لوقعتها کاذبة» (قرآن 56/2). هو اسم یوضع موضع المصدر کالعافیة و العاقبة.
کارآمد
آنکه کارها را به نیکوئی انجام دهد. آنکه کار داند، گوئیم : مردی یا زنی کارآمد است:
بجز فرهاد کو را تیشه آخر بکار آمد
به این فرزانه ده یک مرد کارآمد نمی آید.
محسن تاثیر (از آنندراج ).
کارافژولی
عمل کارافژول . رجوع به کارافژول شود.
کار بر سر افتادن
کنایه از پیش آمدن (کار). (آنندراج ): چنگیزنژادان را چون کار بر سر افتاد سستی نکرده پاقائم کردند. (ملاطغرا در مرآة الفتوح ، از آنندراج ).
کارآمدگی
عمل کارآمد: من [ معتصم ] او را [ افشین ] هیچ اجابت نمیکردم از شایستگی و کارآمدگی بودلف . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 170).
-به کارآمدگی ; مهارت و ورزیدگی و کاردانی: من نیز آنچه دانستم از شهامت و به کار آمدگی تو باز نمودم . (ایضاً ص 69). و چون نصر گذشته شد از شایستگی و بکارآمدگی این مرد محمود شغل همه صنایع غزنی بدو مفوض کرد. (ایضاً ص 124).
کاراوژول
کارافژول . کارفرما و مزدور و خدمتگار. (آنندراج ). پیشکار و گماشته و کارگزار و مباشر و اجیر. (ناظم الاطباء). و رجوع به کارافژول شود.
کار بر کسی آسان کردن
تسهیل امر بر وی . آسان نمودن امری بر او:
غفلت ما کار بر ابلیس آسان کرده است
صیدبندان را مدد از صید غافل میرسد.
صائب (از آنندراج ).
کار آمدن
درخور بودن . سر و کار داشتن:
بدینجا گر اسفندیار آمدی
سپه را بدین دشت کار آمدی .
فردوسی .
کارامزین
مورخ روسی و مولف کتاب قابل توجه «تاریخ روسیه » . (1765 - 1826م ).
کاربا
مخفف کاه ربا . (برهان ) (آنندراج ). این کلمه در عربی نیز وارد شده . (دزی ج 2 ص 434). و رجوع به کاه ربا و کهربا شود.
کارآمدنی
مفید و بافایده و سودمند. (ناظم الاطباء). بدردخوردنی .