جستجو

کارآشوبی
کارشکنی . خرابی کار:
ز کارآشوبی مریم برآسود
رطب بی استخوان شد شمع بی دود.

نظامی .

کاراکاس
دماغه ای از جمهوری ونزوئلا در فاصله دوازده هزارگزی «گایرا» که بمثابه بندری در کنار بحر آنتیل است . جمعیت 267000 تن وآن موطن «بولیوار» است .
کارافتاده
کاراوفتاده . از کار افتاده . از کار اوفتاده . کسی که با مردم بسیار معامله کرده باشد و تجربه کار بود. (آنندراج ). مجرب . کار دیده . با آزمون . آزموده . گرم و سرد جهان چشیده:
معشوقه کارافتاده به
دل برده و دل داده به .

(؟ )

کارآفرین
خدا. باری تعالی . آفریدگار:
ز ما قرعه کاری انداختن
ز کارآفرین کارها ساختن .

نظامی .

کاراکالا
یکی از امپراطوران روم قدیم که در 188م . متولد شد و در 217 درگذشت . کاراکالا پسر سیتل سیوس سوروس بود و چون در سال 211 به امپراطوری رسید برادر خویش را با بیست هزار تن از رومیان بکشت . سپس عموم مردمان آزاد مملکت را از حقوق روم بهره مند ساخت تااز تمام آنان مالیات میراث را دریافت بتواند کرد، ونیز جمعی از مصریان را به سنای روم داخل نمود، و برای اینکه از بزرگان روم مانند اسکندر و آشیل تقلید کند جنایات بسیار مرتکب شد. براردوان پنجم پادشاه اشکانی نیز یکبار از طریق نیرنگ غلبه کرد، لیکن عاقبت در نزدیکی شهر اِدِش به قتل رسید. (فهرست تاریخ تمدن قدیم تالیف فوستل دو کولانژ، ترجمه نصراللّه فلسفی ). نیز رجوع به تاریخ ایران باستان صص 2517 - 2525 شود.
کارافزا
رجوع به کارافزای شود.
کار برآراستن
تمشیت امور. آراستن و نظام دادن کار:
سر گنج را کرد شاه استوار
به راه بیابان برآراست کار.

فردوسی .

کاذان
سطبر فربه . (منتهی الارب ). سطبر فربه ، کوذان مثله . (آنندراج ).
کارآگاه
کارآگه . منهی باشد که اخبار باز رساند. (صحاح الفرس ). کسی را گویند که از حقیقت کار آگاه و باخبر باشد و مردم صاحب فراست و منهی را نیز گویند یعنی مردمی که اخبار باطراف برسانند و قاصد و جاسوس را نیز گفته اند. (برهان ). هوشیار و آگاه از کار و بمعنی منهی که اخبار باز رساند. (انجمن آرای ناصری ). منهی . خبره . پلیس مخفی . (فرهنگستان ) . مشرف . بازرس آگاهی . پلیس خفیه:
در فضای شرق و غرب از حزم او
سال و مه منهی و کارآگاه باد.

ابوالفرج رونی .

کاراکامش
در تورات : کارمکیش [ ک َ ] آمده . ناحیه ای در ساحل فرات که دولت هیت (هتی ، ختی ) پس از پتریوم آنجا را پایتخت قرار داد. (ایران باستان ج 1 ص 49).
کارافزائی
عمل کارافزای .
کار برآمدن
انجام یافتن کار. سر و سامان گرفتن امور. جریان یافتن کار به میل و رضای شخص:
کنون آن همی مر ترا بایدا
که بی تو مرا کار برنایدا.

دقیقی .

کارآگاهی
اطلاع و معرفت به اجسام . (ناظم الاطباء).
-اداره کارآگاهی ; اداره ای در شهربانی که وظیفه آن کسب اطلاعات مخفی و کشف جرایم است .
کاراکتاکوس
قهرمان برِتون ، پادشاه سیلورها. وی از برُتانی در مقابل فرماندهان امپراتور کلود (قلودیوس ) دفاع کرده و در حدود سال 54 درگذشت .
کارافزار
کارابزار. آلات و وسائل کار. ابزار کار، افزار کار.
کار برآوردن
کار انجام دادن: در آن کوشیدیم که هرچه زودتر کار برآوردیم و دستوری خواستیم . (مجمل التواریخ و القصص ).
کاذب الوعد
دروغ وعده . رجوع به مدخل دروغ وعده شود.
کارآگه
(مخفف کارآگاه ) باخبر. مطلع. صاحب خبر. خبردار. کارآگاه . کارآگهان جمع کارآگه است که دانایان و اصحاب فراست و اهل تجربه و منجمان باشند چه منجم را نیز کارآگه می گویند:
ملک فرمود خواندن موبدان را
همان کارآگهان و بخردان را.

نظامی .

کاراکس
شهری بوده وصل به پیل کاسپین که سر دره خوار حالیه باشد و بنا بر تحقیقاتی که بعمل آمد شهر کاراکس در جائی بوده که حالا ایوان کیف است . (و باید دانست که پیل در زبان یونانی بمعنی دروازه است پس پیل کاسپین یعنی دروازه کاسپین ).
کارافزای
کارافزا. کارفزا. زیادکننده کار. آنکه مشغولیت دیگری افزون کند:
چون بود دولت تو روزافزون
چه زیان از حسود کارافزای .

انوری .