جستجو

چهره گشاده
مجلو. برقع برافکنده . روی گشاده: سپر ماه چهره گشاده قلم قدرت اوست ، و تیغ آفتاب از میانه صبح برکشیده ارادت او. (سندباد نامه ظهیری ص 2).
چه کندن
چاه کندن . کندن چاه . حفر چاه . فروبردن چاه در زمین .
-چه کندن برای کسی ; کنایه است از پاپوش دوختن برای او. بقصد گرفتار ساختن کسی . وسایل آسیب دیدن وی را فراهم کردن:
گِرد خود چون کرم پیله برمتن
بهر خود چه میکنی اندازه کن .

مولوی .

چهل چشمه فسا
(چشمه ...) نیم فرسخ مغربی قریه تنگگرم است . (فارسنامه ناصری ).
چهراز
دهی است از دهستان پشتکوه بخش اردل شهرستان شهرکرد. در 35هزارگزی جنوب خاور اردل و 15 هزارگزی راه ناغان به باجگیران واقع شده ، 444 تن سکنه دارد. از چشمه و رودخانه آبیاری می شود. محصولش غلات ، نخود و برنج است . شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان از قبیل گلیم و جاجیم بافی است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10).
چهره برافروختن
صورت را جمال بخشیدن . به گلگونه آرایش رخسار کردن . آراستن رخسار. گلگونه کردن رخسار. همانند گل کردن رخسار:
نه هر که چهره برافروخت دلبری داند
نه هر که آینه سازد سکندری داند.

حافظ.

چهره گشای
چهره گشا. آنکه چهره گشاید. که روی باز کند که رخسار گشاده سازد. که پرده از رخ بیکسو زند:
اندرین موسم نوروز که از لطف هوا
لعبتان بینی در انجمن چهره گشای .

شرف شفروه .

چهل چشمه لار طبرستان
نام رودی است که آن را قرخ بلاغ هم میگویند دره ای است عریض که عرض آن در حدود هزار ذرع و امتدادش تقریباً از مشرق بمغرب کم و بیش دو فرسنگ و تمام رودخانه لار از طرف مغرب به مشرق آن جریان دارد. این اسم خالی از مسمی نیست و محتمل است که زیاده از چهل چشمه آب از کوههای اطراف داخل رودخانه لار شود. هوایش در تابستان معتدل است ولی شبها سرد میشود. در دهنه این دره آثار قدیمی پیداست حفاری که کردند شمعدان چدنی کار قدیم و بعضی اسبابهای دیگر بیرون آمد. (از مرآت البلدان ج 4 ص 303).
چهر برافروختن
روی رخشان کردن . نورانی کردن روی . تابناک کردن . متلالا کردن:
که چون بامدادان چراغ سپهر
جمال جهان را برافروخت چهر.

نظامی .

چهره برق
دهی است جزء دهستان گورائیم بخش مرکزی شهرستان اردبیل . در 3هزارگزی جنوب باختری و 6 هزارگزی راه شوسه اردبیل به تبریز واقع شده . کوهستانی و معتدل است . 344 تن سکنه دارد. از چشمه آبیاری میشود، محصولش غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان جاجیم بافی است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
چهل حجره
از قراء و مزارع بلوک چناران مشهد مقدس است . (مرآت البلدان ج 4 ص 303). دهی است از دهستان میان ولایت بخش حومه شهرستان مشهد. در 14هزارگزی شمال باختری مشهد و 2هزارگزی جنوب کشف رود واقع است . جلگه و معتدل است و 304 تن سکنه دارد. از قنات آبیاری میشود. محصولش غلات و بنشن و شغل اهالی زراعت و مالداری است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
چهر بر چهر نهادن
رخساره به رخساره نهادن . صورت روی صورت نهادن:
بشد چهر بر چهر خسرو نهاد
گذشته سخن ها همه کرد یاد.

فردوسی .

چهره بشکفتن
خندان شدن . متبسم گشتن . شادان روی شدن . به شور ونشاط آمدن . گشاده روی شدن از فرح و شادی:
چو برزو ز شاه این سخن ها شنید
چو گل زآن سخن چهره اش بشکفید.

عطائی (برزونامه ).

چهره نگار
صورتگر. نقاش . نگارنده چهره . مصور.
  • چهره نگار (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) روی معشوق. چهره معشوق. صورت معشوق.
  • چه گونه
    (مرکب از «چه » استفهام + «گونه »). چه سان ؟ . رجوع به چگونه شود.
    چهل حصار
    از قلعه های قدیم اسفراین و جای هفت زوج گاو ملک دارد. آبش از رودخانه آوردغان میباشد و یک رشته قنات هم دارد. (مرآت البلدان ج 4 ص 303). دهی است از دهستان میان آباد بخش اسفراین شهرستان بجنورد. در 9 هزارگزی جنوب باختری اسفراین و 6 هزارگزی باختر راه شوسه عمومی بجنورد به راه اسفراین واقع است ، 655 تن سکنه دارد. از قنات آبیاری میشود. محصولش غلات ، پنبه ، بنشن و زیره است . شغل اهالی زراعت ،و قالیچه بافی است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
    چهر برگشادن
    تصویر کردن . نقاشی کردن . نقش کردن . نگاشتن .
    -چهر بر کسی گشادن ; به کسی مهر و محبت کردن . به کسی لطف کردن:
    چنین است کردار گردان سپهر
    نخواهد گشادن همی بر تو چهر.

    فردوسی .

    چهره پرداز
    پردازنده چهره . چهره آرا. رخ پرداز. رخساز. مصوٍّر. (غیاث اللغات ). مصور و صورتگر را گویند. رنگآمیزنده . (برهان ). نقاش . (یادداشت مولف ).
  • کنایه از آفتاب است .
    -چهره پرداز بهار ; کنایه از آفتاب بهاری است:
    این چه رخسارست گویا چهره پرداز بهار
    آب و رنگ صد گلستان صرف یک گل کرده است .

    صائب .

  • چهره نما
    مصور. نقاش . صورتگر. نمایشگر چهره . که منظر کسی یا چیزی را نمایش دهد. که منظر کسی یا چیزی را نقاشی کند.
    چهل حصاران
    نام چند آبادی در حدود کاشان که کاشان کنونی بر اساس یکی از آنهابنیان گذاشته شده است . (تاریخ اجتماعی کاشان ص 31).
    چهر بنمودن
    آشکار کردن صورت .رخ نمودن . نمودن رخسار. آشکار کردن رخسار. هویدا کردن صورت . روی نمودن . روی نشان دادن .
  • ظاهر شدن . آشکار شدن . پیدا شدن . هویدا شدن:
    چو خورشید تابنده بنمود چهر
    بیاراست روی زمین را به مهر.

    فردوسی .