جستجو

چهارمامک
نام مرضی است که به عربی آن را قمقام گویند.
چهارمهن
دهی است از دهستان چناران بخش حومه شهرستان مشهد. در 74هزارگزی شمال باختری مشهد و یک کیلومتری شمال شوسه مشهد به قوچان واقع است . جلگه و معتدل است ، 212 تن سکنه دارد. از قنات آبیاری میشود. محصولش غلات ، چغندر و سیب زمینی است . شغل اهالی زراعت و مالداری است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
چهاروادار
چاروادار که چهارپا به کرایه دهد. مکاری . کرایه کش . خربنده . آنکه اسب و خر و استر و قاطر و یابو به کرایه دهد. ستوربان . خرکچی . در تداول گناباد خراسان هم کسانی که چهارپا را به کرایه میدهند چهاروادار میگویند: و قصه داد وی دیوانه و چهاروادار و سقا را نیز فرمودند. (انیس الطالبین ص 219). گفتند این دیوانه را چهاروادار میگویند. (انیس الطالبین ص 217). رجوع به چاروادار شود.
چهارگنبدی
طایفه ای از ایل بچاقچی کرمان . (جغرافیای سیاسی کیهان ص 95). طایفه ای از ایل بچاقچی از طوایف کرمان و بلوچستان و مرکب از 120 خانوار است . مسکن ایشان چهارگنبد است و در زمستان متفرق میشوند. (یادداشت مولف ).
چهارماهه
که چهار ماه بر او گذشته باشد. که چهار سی روز; یعنی یکصدوبیست روز پاییده باشد. که چهار ماه داشته باشد. که صدوبیست روز از عمرش بگذرد. چیزی که هفده هفته عمر کرده باشد.
چهارمی
منسوب به چهارم . آنکه در مرتبه چهارم قرار دارد. چهارمین یا چیزی که در مرتبه میان سوم و پنجم است .
چهارواداری
کار چاروادار. عمل چاروادار. چارواداری . چهارپا به کرایه دادن . چهارپا داشتن . کرایه کشی . رجوع به چارواداری شود.
  • رفتاری خشن و دور از آداب در نشستن و خاستن و صرف غذا و جز آن .
  • چه چه زدن
    خواندن بلبل . خواندن بلبل و قناری و سایر پرندگان خوش آواز. آواز برآوردن بلبل . نشید برکشیدن .
  • سخت خوب خواندن مغنی آواز را.سخت خوش خواندن . غلطاندن آواز در گلو. (یادداشت مولف ). تحریر. به خوبی تحریر دادن با صدای صاف و رسا.
  • چهارمحال
    بخشی است کوهستانی که در جنوب غربی اصفهان بین لرستان ، فارس و خوزستان واقع است و به چهار ناحیه : زار - کبار -مروه - کندان تقسیم میشود. این بخش محل سکونت دو ایل بزرگ بختیاری به نام چهارلنگ و هفت لنگ میباشد و درتقسیمات جغرافیایی امروز به نام چهارمحال بختیاری خوانده میشود. این منطقه منبع رودهای کارون و قم و زاینده رود میباشند. رودخانه کارون از رشته کوههای کوهرنگ بختیاری سرچشمه می گیرد و سرچشمه زاینده رود دامنه شرقی کوهرنگ است . کوههای مهم آن رشته کوههای بختیاری است که بلندترین نقطه آن به نام زردکوه 4547 مترارتفاع دارد و همیشه پوشیده از برف است . در این بخش معادن آهن و سرب یافت میشود و دارای مزارع وسیع و مراتع و باغهای فراوان است . آب و هوای آن کوهستانی و سردسیر است زمستانهای سرد و تابستانهای معتدل دارد. مرکز آن شهر کرد و شهرهای مهمش ایذه و بروجن است . حوزه چهارمحال 233023 تن جمعیت دارد. که بیشتر به کارکشاورزی و دامداری و صنایع دستی از قبیل قالی و قالیچه ، گلیم و جاجیم بافی اشتغال دارند. (از مجمل التواریخ گلستانه ص 155) (جغرافیای غرب ایران ص 83) (جغرافیای سیاسی کیهان ص 409، 430) (رودکی ص 314) (یادداشتهای مولف و فرهنگ فارسی معین ). رجوع به چارمحال شود.
    چهارمیخ
    چهار عدد میخ که روی زمین یا روی دیوار به شکل مربع یا مربعمستطیل بکوبند و چهارگوشه چیزی را بدان ببندند. (فرهنگ فارسی معین ). عراصیف ; چهارمیخ چوب پالان .
  • نوعی شکنجه ، بدان سان که دو دست و پای کسی را ازچهار جانب کشیده دارند و هر یک را به میخی ببندند خواه بر روی زمین و خواه بر دیوار: هیچ دانه مخالفت و خیانت به کشتن و شکنجه و چهارمیخ میماند. (بهاءالدین ولد).
  • چهارعنصر.
  • عمل لواط. (ناظم الاطباء). رجوع به چارمیخ شود.
    -به چهارمیخ کشیدن ; شکنجه و آزار کردن . تعذیب کردن . به عقابین کشیدن .
    -چهارمیخ حیات ; کنایه از عناصر چهارگانه است . (غیاث اللغات ) (آنندراج ).
  • چهار باد شمال و جنوب و صبا ودبور. صبا بادی است که از جانب مشرق وزد و دبور بادی که از جانب مغرب وزد. (از غیاث اللغات ).
  • چهاروجهی
    جسمی

    چهار وجهی

    چهچهه
    آواز بلبل . حکایت صوت هزار. بانگ بلبل . دستان . رجوع به چهچه شود.
    چهچهه زدن
    خواندن بلبل و قناری . خواندن بلبل و سایر پرندگان خوش آواز. نشید برکشیدن . رجوع به چهچه زدن شود.
    چهر نمودن
    روی نمودن . رخسار نشان دادن . روی نشان دادن .
  • مجازاً خود را نمودن . خویشتن را در معرض نگاه کسی قرار دادن:
    برو پیش او تیز و بنمای چهر
    بیارای و ببسای رویش به مهر.

    فردوسی .

  • چهره شوی
    که رخساره شوید. شستشودهنده صورت .
  • محوکننده صورت . زایل کننده رخسار.
    -چهره شوی حیات ; محوکننده آثار زندگانی:
    مرگ است چهره شوی حیات تو همچو می
    می بر کف است چهره پر از چین چه مانده ای .

    خاقانی .

  • چهل تنان
    گروهی از ابدال که حقتعالی عالم را بوجود ایشان قائم دارد. (غیاث اللغات ) (آنندراج ).
    چه چیز
    کدام چیز. ای شی : مَهیَم ; چه چیز حادث شد ترا. (منتهی الارب ).
    چهره طراز
    چهره آرا. زینت و زیوردهنده رخسار:
    نوعروسی نبود در تتقخاطر من
    که نه از زیور مدح تو بود چهره طراز.

    عرفی (از آنندراج ).

    چهکره
    شاید انبار و جای نگهداری چوب و چیزهای دیگر باشد:چهکره هائی که مملو از بان بود از رسیدن شرار اخگر بیکبار آتش گرفته ... زیاده بر هزار نفر... را سوخته . (مجمل التورایخ گلستانه ) .
    چهل ته
    جبه . (ناظم الاطباء).