جستجو

چه چیزی
ماهیت . اصل و کنه هر چیز: چنانک اندررسید به چه چیزی روان و تصور کردن وی چنانک گردیدن به نامردن روان و تصدیق کردن به وی . (ابن سینا دانشنامه علائی ص 4).
چهره آباد
دهی است جزء دهستان غنی بیگلو بخش ماه نشان شهرستان زنجان . در 36هزارگزی شمال خاوری ماه نشان و 2هزارگزی راه مالرو عمومی واقع است . کوهستانی و سردسیر است ،465 تن سکنه دارد. از چشمه و زه آب رودخانه محلی آبیاری میشود. محصولش غلات و بنشن است . شغل اهالی زراعت و قالیچه بافی است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).
چهره گردیدن
مقابل شدن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). روبرو شدن . مواجه شدن . مقابل شدن . رودررو قرار گرفتن . راست آمدن با کسی . روبارو شدن:
کجا با برهمن زاهد تواند چهره گردیدن
ندارد سبحه اش آن دل رگ زنار می باید.

ظهوری (از آنندراج ).

چهکند
دهی است از دهستان شهاباد بخش حومه شهرستان بیرجند. در 6 هزارگزی جنوب باختری بیرجند واقع است . جلگه و معتدل است . 286 تن سکنه دارد. از قنات آبیاری میشود. محصولش غلات ، ابریشم و میوه است . شغل اهالی زراعت و کرباس بافی است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
چهل جای
نام نهری در حاجی لر است که از کوه نیلی سرچشمه میگیرد و بنامهای پسرک و چهل گیسو نیز نامیده میشود. این نهر یکی از سه نهری است که خرمارود را تشکیل میدهند. خرمارود در نزدیکی خرابه های شهر قدیم گرگان به گرگان رود می پیوندد.(ترجمه مازندران و استرآباد تالیف رابینو ص 219).
چه خاک
مجازاً قبر. گور:
برکشید آن غریق را بشتاب
در چه خاک بردش از چه آب .

نظامی .

چهره آراستن
زیب و زینت دادن رخسار. آرایش کردن روی . تزیین رخسار کردن:
به دولت چهره نعمت بیارای
به نعمت خانه همت بپاکُن .

منوچهری .

چهره گشا
بردارنده حجاب از رخ . گشاینده صورت . چهره گشای . جلوه نما. زنی که روی خود باز و اظهار دلربائی کند.
  • مصور وصورتگر. (از ناظم الاطباء). نقاش . (یادداشت مولف ).
  • چهکند روشناوند
    دهی است از دهستان القورات بخش حومه شهرستان بیرجند. در36هزارگزی شمال باختری بیرجند واقع است . دامنه و گرمسیر است ، 311 تن سکنه دارد. از قنات آبیاری میشود. محصولش غلات و پنبه و شغل اهالی زراعت و مالداری است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
    چهل جریبی
    نام زمینی به کاشان که امروز جای ورزش است . ساختمانهای آن بوسیله انجمن تربیت بدنی کاشان از اعانه های عمومی تامین شده است . (تاریخ اجتماعی کاشان ص 326).
    چهره آرای
    آراینده چهره . رخسار را زیور و زینت دهنده .
  • آرایشگر. آرایش کننده . که چهره را آرایش کند.
  • چهره پرداز. نقاش . مصور.
  • مجازاً صفت حق تعالی . واهب الصور:
    ابارای او بنده را پای نیست
    جز او جان ده و چهره آرای نیست .

    فردوسی .

  • چهره گشائی
    عمل چهره گشا. نقاشی و مصوری . (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء): و بقلم زبان صور معانی را چهره گشائی پیش گرفتند. (تذکره عوفی ).
  • اظهار. نمایش . (ناظم الاطباء).
  • چهکندک
    دهی است از دهستان گل فریز بخش خوسف شهرستان بیرجند. در 4هزارگزی جنوب خاوری خوسف و 19هزارگزی شمال خاوری گل واقع است . کوهستانی و معتدل است 96 تن سکنه دارد. از قنات آبیاری میشود. محصولش غلات و پنبه و شغل اهالی زراعت است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
    چهل چراغ
    چراغ واره . رجوع به چلچراغ شود.
    چهره انگیز
    انگیزنده چهره . رخ نماینده .
    -چهار گوهر چهره انگیز ; طبایع اربعه . چهارآخشیجان:
    بدین چهره انگیز گوهر چهار
    بدین هفت رخشنده و هفت تار.

    اسدی .

    چهره گشادن
    رخ نمودن . از پرده برآمدن . صورت خود را بی حجاب آشکار ساختن . جلوه کردن . آشکار شدن . نمودار شدن . جلوه فروختن:
    گر چنین چهره گشاید خط زنگاری دوست
    من رخ زرد بخونابه منقش دارم .

    حافظ.

    چهکندمود
    دهی است از دهستان نهارجانات بخش حومه شهرستان بیرجند. در 24هزارگزی جنوب خاوری بیرجند واقع است . دامنه و معتدل است و 916 تن سکنه دارد. از قنات آبیاری میشود محصولش غلات ، بنشن و انواع میوه است شغل اهالی زراعت و مالداری و قالی بافی است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
    چهل چشمه
    از دهات دیلارستاق از آبادیهای دره لار به لاریجان است .(ترجمه مازندران و استرآباد تالیف رابینو ص 154).
    چهر آراستن
    آرایش کردن صورت . زیب و زینت کردن رخسار. خوش منظر ساختن صورت . به چهره آذین بستن .
    -آرایش ِ چهر ; آرایش چهره . زیب و زینت ِ رخسار. آراستگی منظر و چهره:
    بر آرایش چهر با فر و زیب
    نباید که گیرندت اندر فریب .

    فردوسی .

    چهره ای
    منسوب به چهره . مثل و مانند چهره .
  • سرخ نیمرنگ که در عرف هند آن را گلابی گویند یا نزدیک به گلابی . (آنندراج ). رنگ چهره ای که لفظ دیگرش گلی است . (فرهنگ نظام ). گلگون . (از ناظم الاطباء). سرخ نزدیک به پشت گلی .رنگ سرخ باز. سپید مایل به سرخی . صورتی:
    از شوق تو خون در دل گل میجوشد
    شمع از هوست به سوختن میکوشد
    از عکس گل روی تو دایم چون گل
    آئینه لباس چهره ای میپوشد.

    سلیم (از آنندراج ).