جستجو

چهارعمل اصلی
در حساب ، جمع و تفریق و ضرب و تقسیم است . رجوع به چارعمل اصلی شود.
چهار کردن
تربیع. (یادداشت مولف ).
چهارکرکس
طبایع اربعه . (شرفنامه منیری ). کنایه از چهارعنصر است . (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء).
  • (اِخ ) تخت شداد. بعضی تخت کاووس را نیز گفته اند. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). به مناسبت آنکه در افسانه ها آمده که تخت شداد را بر بال چهار کرکس بستند و شداد بر آن نشست و به هوا رفت . درباره کیکاوس هم همین افسانه را گفته اند. (حواشی برهان چ معین ). پای تخت کاووس . (ناظم الاطباء).
  • چهارگوش بودن
    مربع بودن . چهار گوشه داشتن . شکل مربعی داشتن .
  • گوش داشتن . مراقب اوضاع و احوال بودن . هرچه دقیقتر قوه شنوائی بکار داشتن . بیدار وهشیار بودن . در همه حال مترصد اطراف و جوانب بودن .
  • چهارمزاج
    مزاجهای چهارگانه .
    1- بلغمی مزاج : (قطور و کم بنیه ) خوش مشرب و خون سرد و سست عنصر و کندذهن است . 2 - دموی مزاج : (خوش آب و رنگ و ظاهراً قوی بنیه ) خوش بین و خوشگذران ، جدی و سبک مغز و سطحی است . 3 - سوداوی مزاج : (سیه چهره ، باریک اندام ) مضطرب و ناراضی و بدبین است . 4 -صفراوی مزاج : (باریک اندام و زردفام ) باحرارت و خشن وزودخشم و جاه طلب و ثابت قدم است . (علی اکبر سیاسی ، روانشناسی از لحاظ تربیت صص 500 - 501).
    چهارمیخ بودن
    بسته بودن . به بند بودن . در بند گرفتار بودن .در چهارمیخ بودن . در شکنجه و عذاب بودن:
    هستم چهارمیخ در این خانه دودر
    پرها زنم چو بازگشایند روزنم .

    سیدحسن غزنوی .

    چهاروجهی منتظم
    جسمی است که از هر طرف به مثلث های متساوی الاضلاع مسطح برابر محدود میباشد هر یک از این مثلث های متساوی الاضلاع مسطح راوجه مینامند و هر یک از اضلاع مشترک میان وجه را یال و انتهای یالها را راس های چهاروجهی خوانند. در چهاروجهی منتظم شش یال و چهار راس وجود دارد و در هر راس سه مثلث متساوی الاضلاع برابر دیده میشود. مساحت هرچهاروجهی منتظم عبارت است از: مجموع مساحت های وجوه آن . در چهاروجهی منتظم یالها و وجوه با هم برابرند.
    چهارکس
    چهارکس بن عبداللّه الناصری الصلاحی ملقب به فخرالدین و مکنی به ابومنصور از امیران بزرگ دولت صلاحیه مصر و مردی بزرگوار و بزرگقدر و بلندهمت بود. بنای قیساریه کبری در قاهره به وی منسوب است . ابن خلکان میگوید: جماعتی از تجار را که در شهرهای گوناگون میگشتند دیدم که آنها می گفتند ما به زیبائی و عظمت و استحکام بناهای قیساریه در هیچ شهری ندیدیم . در قسمت بالای قیساریه مسجد بزرگی و بهارخواب معلقی ساخت . و در سال 608 ه' .ق. در دمشق درگذشت ودر جبل صالحیه دفن شد. مدفنش در آنجا مشهور است . ابن خلکان در ترجمه چهارکس به عربی میگوید: معناه بالعربی اربعة نفس و هو لفظ عجمی ... (ابن خلکان ص 130).
    چهار گوش شدن
    همه قوه شنوائی خود بکار بردن برای بهتر شنیدن سخن یا آوائی . گوش تیز کردن . به سخن یا آوایی گوش فراداشتن به نحوی که کوچکترین زیر و بم صوت و آوا شنیده شود و یا حرف و کلمه ای از کلام نشنیده نماند. گوش خواباندن . سخت متوجه شدن .
    چهارمضراب
    اصطلاح موسیقی است و این اصطلاح شاید از چهار سیم تار قدیم گرفته شده باشد. و آن ضربی است از آهنگهای ضربی در موسیقی ایرانی و مقید است به اوزان دو ضرب مرکب و بندرت سه ضرب (مرکب یا ساده ) و این قطعه ضربی در ابتدای آوازها به وسیله آلات موسیقی (آلات موسیقی سیمی ) نواخته می شود ودر اصل مخصوص تار و سه تار بوده ولی اکنون در پیانوو ویولون هم رایج شده است و سرآغاز یا مبین و نماینده حالات دستگاهی است که نوازنده به دنبال آن خواهد نواخت . چهار مضراب را برای هر یک از دستگاهها و آوازها و بیات ها و احیاناً گوشه ها میتوان ساخت و نواخت .
    چهارمیخ زدن
    در شکنجه و عذاب افکندن . به چهارمیخ کشیدن: او را بر در مدرسه او که در ختن ساخته بود چهارمیخ زدند. (جهانگشای جوینی ).
    چهارهزار
    مرکب ازدو عدد اصلی «چهار» و «هزار» عدد واقع بین سه هزار نهصد نود و نه و چهار هزار و یک . اربع الف: اگر قلعه چنار به من گذارید پسر خود را با چهارهزار سوار به خدمت پادشاه فرستم . (تاریخ شاهی 186). شیرخان بعد به دست آوردن قلعه رهتاس سر به فلک برد و درخیال ملک گیری کمر چست بربست خواص خان را با چهارهزار سوار براجه جهار کهند فرستاد. (تاریخ شاهی ص 191).
    چهارکش
    از مزارع متعلقه به قاینات است . آبش از قنات و هوایش ییلاقی است . (مرآت البلدان ج 4). ده کوچکی است از دهستان شهآباد بخش حومه شهرستان بیرجند. در 6هزارگزی جنوب خاوری بیرجند واقع است و کوهستانی و معتدل می باشد.
    چهار گوشلی
    دهی است از دهستان ماروسک بخش سرولایت شهرستان نیشابور. در 18هزارگزی جنوب باختری چکنه بالا. معتدل و کوهستانی است . 179 تن سکنه دارد. از قنات آبیاری میشود. محصولش غلات و شغل اهالی زراعت است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
    چهارمغز
    گردکان . جوز. گوز. گردو. رجوع به گردو شود.
  • مغز پسته و بادام و فندق وگردو یا تخمه . عَفز; چهارمغز که خورده شود. عَفاز; چهارمغز ماکول . (منتهی الارب ). رجوع به چارمغز شود.
  • چهارمیخ شدن
    شکنجه دیدن و عذاب شدن . رجوع به چارمیخ شدن شود.
    چهارهفته
    مرکب از عدد چهار و کلمه هفته ، برابر بیست وهشت روز.
  • کنایه از ناچیز و معدوم باشد. (برهان ) (آنندراج ) (مویدالفضلا). ناچیز و معدوم . (ناظم الاطباء).
  • چهارکشت
    دهی است از دهستان گوغر بخش بافت شهرستان سیرجان . در 32هزارگزی شمال باختری بافت و3هزارگزی شمال خاوری گوغر. از قنات و چشمه آبیاری میشود. محصولش غلات و حبوبات است . شغل اهالی کشاورزی وصنایع دستی قالی بافی بی نقشه است . ساکنینش از طایفه آقاجانلو میباشند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
    چهارگوشه
    که چهار خط از چهار جانب آن درآید و از تقاطع چهار زاویه سازد. هرچیز که چهار زاویه داشته باشد. مربع. اُجُم . تَکعیب ; چهارگوشه ساختن چیزی . (منتهی الارب ).
  • (اِ مرکب ) کنایه از تخت است و آن را «پات » و «گاه » نیز گویند و به تازی «سریر» خوانند (آنندراج ) (از انجمن آرا). کنایه از تخت پادشاهان میباشد. (فرهنگ فارسی معین ).
  • کنایه از تابوت است . (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا):
    در گوشه نشست و ساخت توشه
    تا کی رسدش چهارگوشه .

    نظامی .

  • چهارمقابل
    چهاربرابر. ضعف دوبرابر. دو برابر دو چند.
  • عددی که چهار بار در نفس خود ضرب شود. اما این معنی که در برخی از فرهنگها آمده است بر اساسی نمی نماید. و چهار مقابل به معنای نخستین متداول است و به معنی آخر غلطاست . زیرا چهار بار عددی را در نفس خود ضرب کنیم یعنی به توان چهار برسانیم نه اینکه چهار برابر کنیم .