جستجو

چارحصار
دعائی که بر پیراهن غازیان نوشتندی .
چاردانگه هزارجریب
از اعمال استرآباد بوده اینک جزء مازندران است و در خوبی آب و هوا مشهور و مسلم و دو ناحیه عمده را مشتمل است ، چاردانگه و دودانگه . (مرآت البلدان ج 4 ص 45). و رجوع به جغرافیایی مفصل تاریخی غرب ایران نگارش بهمن کریمی ص 68 شود.
چارپاره
نوعی گلوله تفنگ. قطعات سرب غیر منتظم بریده کوچکتر از گلوله و بزرگتر از ساچمه . گلوله تفنگ که چهار یک گلوله های عادی است . نوعی گلوله غیر مدور که از سرب میریزند و بیشتر در تفنگهای سرپر قدیم . بکار میرفت . نوعی ساچمه بزرگ. یک قسمت از چهار قسمت گلوله تفنگ. قسمی گلوله مخصوص تفنگ و توپ . گلوله را چون به چهار قسمت کنند هر قسمت آن چهارپاره است که بجای ساچمه در تفنگ بکار برند.
  • نوعی رقص . (آنندراج ).
  • نام سازی که چهار وصل دارد. (آنندراج ).
  • وصله کفش . (ناظم الاطباء). یک جفت زنگ رقاصی . (ناظم الاطباء):
    به چارپاره زنگی به باد هرزه دزد
    به بانگ زنگل نباش و کُم کُم نقاب .

    خاقانی .

  • چارتان
    قریه ای است از قرای قراباغ واقع در کنار ارس نزدیک به پل خداآفرین و از پل تا چارتان دو فرسخ و نیم مسافت دارد. (مرآت البلدان ج 1).
    چارچار زدن
    هرزه وپوچ گفتن . (آنندراج ). بیهوده گفتن . (ناظم الاطباء).
    چارحمال
    کنایه از چاردیوار خانه . کنایه از چار ستون خانه که سقف بر آنها قرار گیرد:
    گر سه حمال کارگر داری
    چار حمال خانه برداری .

    نظامی (هفت پیکر).

    چاردرد
    درد زاهو. درد وضع حمل زنان . درد شدید زن هنگام وضع حمل . آخرین و سخت ترین درد بچه زائیدن زنان . سخت ترین درد زه نزدیک به زادن . موقع سخت درد زه . درد شدید زایمان .
    چارپاره زن
    کسی که چارپاره زند و چارپاره زدن داند.
    نوازنده ساز مخصوص که چارپاره نام دارد:
    لاجرم شاید اربه رسته بید
    زنگی چارپاره زن شد سار.

    خاقانی .

    چارتای
    نوعی ساز. چارتار. رباب . تنبور:
    به منعمان بهل آواز چنگ، رندان را
    ترانه سبک از چار تای میکده بس .

    اوحدی .

    چارچار کردن
    برابری و مقابله کردن:
    تا برکسی گرفته نباشد خدای خشم
    پیش تو ناید و نکند با تو چارچار.

    منوچهری .

    چارحوض اصفهان
    میدانی است کوچکتر از میدان نقش جهان اصفهان و فیمابین این دومیدان ، بازار مسگرهای اصفهان واقع و راه این میدان به آن میدان میباشد میدان چارحوض وصل به عمارات دیوانی است و عمارت مشهور به سردرچار حوض عبارت است از چند اطاق فوقانی و تحتانی . (مرآت البلدان ج 4 ص 44).
    چاردرویش
    نام افسانه ملی . نام یکی از افسانه های باستانی ایران . نام افسانه ای ملی و باستانی که به نثر فارسی نوشته شده و آن را بنظم هم در آورده اند. نام یکی از افسانه های کهن ایرانی به نثر و نظم .
    -قصه چار درویش ; کنایه از سخن دراز و ملال آور.
    -قصه چار درویش گفتن ; کنایه از چیزهای بی معنی و دراز گفتن است .
    چارپای
    هر حیوانی که دارای چهار دست و پا باشد. چارپا. چاروا. ذوات الاربع
  • مرکب سواری چون اسب و استر و خر و شتر و امثال آن . ستور. نعم . بهیمه . ماشیه . مال:
    سکندر بدو گفت تاریک جای
    بدو اندرون چون رود چارپای .

    فردوسی .

  • چارتخمه
    چارتخم (قدومه و بارهنگ و بهدانه و سپستان ) جوشانده مخصوص از بارهنگ و سپستان و قدومه و بهدانه که در سرماخوردگی برای نرم کردن اخلاط سینه و رفع سینه درد میخورند. شربتی از جوشانده بهدانه و بارتنگ و قدامه و سپستان نرم کردن اخلاط سینه را.
    چارچارگوی
    کنایه از هرزه و پوچ گوی . (آنندراج ):
    ارباب سخن گرچه که پیرم دانند
    از طبع جوان من سخن می رانند
    خواهم که کنم فکر رباعی چندی
    گو شاعر چارچارگویم خوانند.

    قبول (از آنندراج ).

    چارخ
    چارق. کفش درشت روستایی . نوعی پای افزار که دهقانان و روستائیان در پای کنند:
    سواران ولی بر نمد زین چارخ
    شجاعان ولیکن بفسق و بساغر.

    عمعق بخارایی .

    چاردری
    اطاقی که چار در داشته باشد. اطاقی دارای چهار در. خانه چاردری:
    عیسی ز چاردری با جمله جمع رسل
    پیش آمده بادب کرده سلام ادا.

    مجیر بیلقانی (در وصف معراج رسول ).

    چارپای بند
    کنایه از عناصر اربعه است که آدمی مجموعه آن است . (آنندراج ):
    با چنین چارپای بند بود
    سوی هفت آسمان شدن دشوار.

    سنائی .

    چارترک
    قسمی از کلاه چهارگوشه . (ناظم الاطباء).
  • در اصطلاح بنایی ، نوعی سقف گنبدی شکل را گویند. (در فیض آباد محولات بخش تربت حیدریه اکنون مصطلح است ).
  • چارخال
    اصطلاحی در بازی ورق که بر یک برگ چار خال یا دو برگدو خال یا بر دو برگ که یکی سه خال و دیگری تک خال است اطلاق شود. چارخال بازی نرد که چون کعبتین اندازند هر یک دو خال یا یکی سه خال و دیگری یک خال باشد.