چارصد
مخفف چهارصد. رجوع به چهارصد شود.
چارغ
نوعی از پای افزار است که بیشتر دهقانان بپای خود بندند. (برهان ). قسمی از پای افزار روستائیان . (ناظم الاطباء). پوزار. پای افزار دهقانان . نوعی کفش مخصوص که دهقانان و روستائیان پوشند.
نوعی کفش کردی است . (گناباد خراسان ). و رجوع به چارق شود.
چاردیوار نفس
کنایه از دنیا و قالب و جسد آدمی باشد. (برهان ) (آنندراج ).
چار سر
(اصطلاح قمار) اصطلاحی در بازی آس .اصطلاح بازی ورق. چارصورت از قبیل چار شاه و چار بی بی و چار سرباز و چار آس ، چار ورق ده خال . چار لکات .
چارسو نمکی
یکی از چارسوهای اصفهان که واقع در قسمت جنوبی شهر است و بعضی چارسوهای دیگر در شهر اصفهان هست که اگر چه بنای آنها نسبت به ابنیه سایر بلاد معتبر است ولی نسبت بعمارات خود اصفهان چندان رفعت و عظمتی ندارد. (مرآت البلدان ج 4 ص 49).
چارضد
چهارضد. چهارطبع. حرارت و برودت و رطوبت و یبوست . گرمی و سردی و تری و خشکی:
گفتم مزاج هست ستمگار و چارضد
گفتا که اعتدال سیم را بود ضرور.
ناصرخسرو.
چارفاریاب
یکی از قرای متعلقه به بلوک کوهمره شیراز است . (مرآت البلدان ج 4 ص 50).
چاردیواری
خانه . محوطه ای که فقط چهار دیوار دارد بی هیچ بنای دیگر. جدیر; چاردیواری . (منتهی الارب ). جدرالجدار; چاردیواری ساخت . (منتهی الارب ).
-امثال :
چاردیواری اختیاری ; مثلی است که از آن آزادی مسکن و منزل اراده کنند یعنی هر خانه مصون از تعرض است .
بودجه چاردیواری یعنی بودجه کامل و دربست . میدان و آبشتگاه . (ناظم الاطباء).
چار سرآوردن
(اصطلاح قمار) در اصطلاح بازی ورق چار صورت آوردن . چار شاه یا چار بی بی یا چار سرباز آوردن . چار آس آوردن . چار ورق از یک صورت آوردن .
چارضرب
نوعی از نوازش ساز که بهندی چوتالا گویند. (آنندراج ). نوعی از نواختن ساز. (ناظم الاطباء). قسمی نواختن ضرب است .
نوعی از نواختن ضرب که در زورخانه معمول است . نوعی از اشغال صوفیان . (آنندراج ). کنایه از تراشیدن موی ریش و بروت و ابرو که بعضی قلندران کنند. (آنندراج ). و چهار ضرب ابدال نیز همین است . (آنندراج ):
در چارضرب ، ابدال ، ابرو تراشد از رو
تا هیچکس نگوید بالای چشمت ابرو.
ابراهیم ادهم (از آنندراج ).
چارفرس
چارعنصر. (حاشیه لیلی و مجنون چ وحید):
آنگه شود این گره گشاده
کز چارفرس شوی پیاده .
نظامی (لیلی و مجنون ).
چارراه
محل تقاطع دو راه . محلی که از چهار سمت آن راهی امتداد یافته است . محلی که دو راه یکدیگررا آنجا قطع کرده و هر یک بسمتی امتداد یافته است .
چارسرباز
اصطلاحی در بازی آس و اصطلاحی در بازی ورق. چار سرباز در قمار آس . چار صورت سرباز در ورق بازی . چار سرباز در بازی پاسور چار ورق که بر هر یک صورتی بنام سرباز نقش شده است .
چارشاخ
نوعی از تعذیب . (آنندراج ) (لطائف اللغات ) (غیاث اللغات )(ناظم الاطباء).
آلتی که بدان خرمن کوفته را باد دهند تا دانه از کاه جدا گردد. (ناظم الاطباء). در بیشتر شهرها و روستاهای خراسان اسم آلتی است که سر آن بشکل پنجه دست یا دارای چهار شاخ و بیشتراست که بوسیله آن خرمن کوفته جو یا گندم را باد دهند تا کاه از دانه جدا شود. مِنشار; چوب پنجه دار که بدان گندم و جز آن را بر باد دهند. (منتهی الارب ). سکو که بدان گندم و جز آن برباد دهند. (منتهی الارب ).
چارضرب زدن
کنایه از ریش وبروت و دو ابرو تراشیدن . (آنندراج ).
آئین قلندران نامقید است ، گویند فلانی چارضرب زده است . (آنندراج ). و رجوع به چهارضرب زدن شود.
چارفرسخی
از قرای خبیص کرمان است . (مرآت البلدان ج 4 ص 50).
چارراهی
طائفه ای است اصل آنها از خلج بلوک قونقیری است همه چادرنشین ییلاق آنها در پاکت بلوک قونقیری و قشلاق آنها در جزیره علی یوسف از دریاچه بختکان معیشت آنها از گوسفند و بز است . (فارسنامه ناصری ص 331).
چار سرشت
چارطبع. طبایع اربعه . امزجه اربعه . حرارت و برودت و رطوبت و یبوست:
نقش این هفت لوح چار سرشت
ز ابتدا جز یکی قلم ننبشت .
نظامی .
چارشاخ زدن
در غالب شهرها و روستاهای خراسان اصطلاحی است برای باد دادن خرمن کوفته جو و گندمی که هنوز دانه از کاه جدا نشده . بکار بردن چارشاخ برای باد دادن خرمن جو و گندم و جدا کردن دانه از کاه .
چارضرب زده
موی ریش و بروت و ابرو و مژگان تراشیده که معمول بعضی قلندران است . (ناظم الاطباء).