چاردستی
اصطلاح قمار. اصطلاحی در بازی ورق. قمار چارنفری . شرکت چار نفر در قمار با ورق. همبازی شدن چار نفر در قماری که بیش از چار نفر هم میتوانند در آن بازی شرکت کنند. چهار حریف در بعضی قمارها.چارتایی . چار نفری . چارحریفی . چار نفری بازی کردن .
چار تکبیر گفتن
نماز جنازه کردن . (آنندراج ).
کنایه از ترک کردن همه چیز را. (آنندراج ). و رجوع به چار تکبیر زدن و چار تکبیر کردن شود.
چارچشمی
با چهار چشم ، کنایه است از مراقبت بسیار; چارچشمی چیزی را پائیدن ، مواظب بودن که آن را ندزدند یا به آن آسیبی نرسد. رجوع به چارچشمی پائیدن شود.
چارچشمی گریه کردن ، سخت اظهار فقر یا بی تمتعی از کاری کردن و غالباً بدروغ . نهایت اظهار فقر یا بدبختی با گریه کردن . رجوع به چارچشمی گریه کردن شود.
چارخصم
چارعنصر. آب و باد و خاک و آتش:
و آن پادشاه ده سر و شش روی و هفت چشم
با چارخصمشان به یکی خانه اندرند.
ناصرخسرو.
چاردندانه
صفتی شتر را. اشتر چاردندانه . رباعی الابل .
چارچشمی پائیدن
چیزی را بدقت نگاه کردن و پائیدن و مواظب آن بودن . کسی یا چیزی را زیر نظر داشتن و بدقت مراقب و مواظب آنکس یا آن چیز بودن . پائیدن چیزی بدقت و مراقب بودن که آن را ندزدند یا آسیبی به آن نرسد و رجوع به چارچشمی شود.
چارخلط
خون و بلغم و صفرا و سودا. صفرا و سودا و بلغم و خون مطابق اصطلاح پزشکان قدیم:
از سر و پای تا بگردن و گوش
هست از این چارخلط عاریه پوش .
نظامی .
چاردندانه شدن
چاردندانه شدن اشتر. بسن خاصی رسیدن شتر و آن سالی است که شتر دندان رباعیه را افکند، و آن سال هفتم از عمر شتر است .
-امثال :
اشتر که چاردندانه شود از آوای درای نترسد . (تذکرة الاولیای عطار). و این مثل ظاهراً ترجمه مثل عربی است که گوید: رباعی الابل لاترتاعه الجرس ،و مراد آن است که مرد جهان دیده ، و گرم و سرد چشیده و با حوادث و تصاریف زمان دچار شده ، از پیش آمدهای صعب نهراسد.
چارپهلو
نوعی از زنجیر
نفیس . (آنندراج ).
قسمی از زنجیر گرانبها. (ناظم الاطباء). (ص مرکب ) هر چیز که دارای چهار دم و چهار لبه باشد. (ناظم الاطباء):
به میدان درآمد چو عفریت مست
یکی حربه چارپهلو بدست .
نظامی .
چارجامه
پوششی از سقرلاط و مخمل و امثال آن ساخته ، اسبان را بدان آرایش کنند در حالت پیری و اسبی را که آن را زین نبندند و لجام کرده غاشیه بر آن اندازند و سوار شوند. (آنندراج ):
سواری کی توان بر اسب عمری
که باشد از عناصر چار جامه .
اشرف (از آنندراج ).
چارچشمی گریه کردن
سخت گریستن .
بی اندازه اظهار فقر یا بدبختی کردن . رجوع به چارچشمی شود.
چارخلیفه
کنایه از چهار عنصر:
وین خانه هفت سقف کرده
بر چارخلیفه وقف کرده .
نظامی .
چاردوال
زنجیر دسته دار که بدان خر رانند.
چوبی باشد بمقدار یک قبضه که چارواداران بر سر آن میخی کوچک بقدر مهمیزی نصب نمایند و زنجیری با چند حلقه و چهار تسمه بر آن تعبیه کنند و الاغ و چاروا را بدان برانند. (برهان قاطع). در بیت زیر از رضی الدین نیشابوری ظاهراً چاردوال معنی دیگر دارد:
آن خداوند که همواره همایونش صیت
هفت اقلیم همی برّد بی چاردوال .
رضی نیشابوری .
چارپهلو خفتن
کنایه ازخواب غفلت که هیچ خبر از خویشتن نباشد. (آنندراج ).
چارچمن
در حوالی قندهاراست . از وقایع مهمه که در آنجا روی داده این است که محراب خان سپهسالار شاه عباس دویم بعد از فتح قلعه بست و غیره هنگام مراجعت در روز یکشنبه شهر صفر هزار و پنجاه و هشت هجری در چارچمن غنایم و فیل و اسلحه زیادی که از دشمن گرفته بود از شان حضور شاه عباس گذرانید. گویند اسم باغی است بزرگ در دو منزلی اورکنج که از هر خیابان آن بحوضی میرسند و باز چهار خیابان دیگر و بدینصورت تا آخر. (مرآت البلدان ج 4 ص 44).
چارخم
فنی است از کشتی . (آنندراج ). نام فنی در کشتی گیری . (ناظم الاطباء):
نهد دست و پا چون به پشت و شکم
نهد نام این شیوه را چار خم .
اعجاز اصفهانی (در صفت کیسه مال حمام از آنندراج ).
کمان را چون گوش تا گوش کشند گویند چارخم شد. (آنندراج ):
سرکش به یک دو ضرب نگیرد فروتنی
تا زور ما ندید کمان ، چارخم نشد.
ملاطغرا (از آنندراج ).
چاردوالی
اسم طائفه ای . نام ایلی . ایل چاردوالی .