چارفرسنگ
مزرعه ای است از مزارع طبس ، این مزرعه از آب قنات مشروب میشود. هوایش گرم است . دویست نفر سکنه دارد. (مرآت البلدان ج 4 ص 50).
چاررکن
چهار رکن . در مناسک حج عبارت است از مسح و طواف و سعی و حلق.
دو دست و دو پای .
چارسف
نام کوهی است که شعبه ای از آب «چار سفرود» از آن برمیخیزد. (نزهة القلوب ص 227).
چارشاخ ماندن
بعلت دردی در احشاء یا پشت یا کمر بی حرکت ماندن . بی حرکت ماندن یا عسیرالحرکة شدن بواسطه درد یا پرخوارگی . جنبش نتوانستن از شدت درد و المی که بیشتر در پشت و کمر عارض شود. بی حرکت ماندن از شدت درد کمر یا پشت .
چارضربه زدن
از جهات مختلف بهره بردن . از چند محل کسب درآمد کردن . از چند کس یا چند جا بهره مند شدن .
چارفصل
چهارفصل . چارموسم . چارهنگام . چارفصل سال . بهار و تابستان و پائیز و زمستان . ربیع و صیف و خریف و شتاء:
در چنین فصل تا بخانه شاه
داشته طبع چارفصل نگاه .
نظامی .
چارسفرود
مجموع دو رشته آب است که یکی از جبال باردویه بر میخیزد و دیگری از جبال طغان و چارسف ، و بیکدیگر پیوسته اراضی حدود مجاور را مشروب سازند طول این رودخانه پانزده فرسنگ است (از نزهة القلوب ص 227).
چارشاخه
هر چیز که چهار شاخه داشته باشد. جار. لوستر. شمعدان چارشاخه ای که از سقف می آویزند یا بر روی جاچراغی میگذارند; چراغ چارشاخه ای .
چارطاق
اطاقی که در بالای سرایها بر چهار ستون بنا کنند. (حاشیه برهان چ معین ). طاقی که بر چهارپایه استوار باشد بی دیوار: «... و چارطاقها بساختند از چوب سخت بلند و آن را به گز بیاکندند...». (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 450).
نوعی از خیمه چهارگوشه هم هست که آن را در عراق شروانی و در هند راوئی گویند (برهان ). نوعی از خیمه که از چهارقطعه مرکب سازند. (آنندراج ). نوعی از خیمه چهارگوشه که شروانی نیز گویند. (ناظم الاطباء):
نخواهم چارطاق خیمه دهر
وگر سازد طنابم طوق گردن .
خاقانی .
چارق
چارغ . نوعی از پاافزار. (آنندراج ). نوعی از کفش صحرائیان . (غیاث ). چاروق. پوزار. پای افزار. پاپوش . چاموش . شم . پالیک . قسمی کفش . نوعی پاپوش . کفش درشت روستائیان .کفش های روستائیان از انبان کرده . نوعی کفش که از انبان کنند. پای افزار از پوست انبان که آن را با ریسمانهای کلفت به پای بندند و فقرای روستا و ساربانان پوشند. کفش ترکان و آن پوست ناپیراسته باشد که با قاتمه (طناب باریک پشمین ) به پای بندند. پاپوش که زیر آن پوست و روی آن ریسمان است . پاپوش دهاتی:
ای ایاز آن مهرها بر چارقی
چیست آخر همچو بربت عاشقی .
مولوی .
چارروزه
چهارروزه . مجازاً به معنی کوتاه . دنیای چهارروزه ، کنایه از عمر کوتاه است .
چار سلطان
ظاهراً در این شعر منظور چاردرویش است:
بدان چار سلطان درویش نام
شده چارتکبیر دولت تمام .
نظامی .
چارشانه
[ ن َ / ن ِ ] (ص مرکب ) کسی که قدش کوتاه وشانه هایش پهن و قوی باشد. (از آنندراج ):
ز ضرب گرزکین از هر کرانه
شده بالا بلندان چارشانه .
محمد قلی سلیم (از آنندراج ).
چارطاق ارکانی
دنیا. (آنندراج ) (مجموعه مترادفات ):
بشمع روشن خورشید میزند پنجه
چراغ بخت تو در چارطاق ارکانی .
ملا منیر (از آنندراج ).
چارقاپ
چهارقاپ . (اصطلاح قمار). بازی که با چهار پژول (بُجُل ) یا کعب (قاپ ) بازند. همچنانکه سه قاپ که با سه کعب بازی کنند. نوعی قمار که عوام الناس بازی کنند. نوع مخصوصی از قمار که بازی آن بجوانان روستائی یا شهرنشینان عامی و بی سواد اختصاص دارد. و رجوع به قاپ شود.
چار روسا
پنج فرسخ میانه شمال و مشرق لنده است . (فارسنامه ناصری ).
چارسمت
چارطرف . چارجانب . چارسو. مشرق و مغرب و شمال و جنوب .
چارشاه
(اصطلاحی در قمار) اصطلاحی در بازی آس و ورق. چهار ورق از اوراق بازی که بر هر یک تصویر شاه نقش شده باشد. چار صورت شاه در بازی آس و دیگر بازیهای ورق.
چارطاق افکن
کنایه از فراش باشد. (آنندراج ):
فلک بر زمین چارطاق افکنش
زمین بر فلک چارنوبت زنش .
نظامی (از آنندراج ).