جستجو

فارفانی
منسوب است به فارفان که قریه ای است از قرای اصفهان . (سمعانی ).
فارندیدن
نیک وارندیدن . رندیدن .
  • فارندیدن : تجریف ; فارندیدن سیل زمین را. (یادداشت بخط مولف ).
  • کشیدن . (آنندراج ). و رجوع به وارندیدن و رندیدن شود.
  • فاروق
    مرد نیک ترسناک . (منتهی الارب ).
  • کسی که امور را از یکدیگر فرق میگذارد و تمییز میدهد. (اقرب الموارد). آن که جدا کند دو چیز را. آن که فرق گذارد حق را از باطل . (یادداشت بخط مولف ):
    فاروق حق و باطل ملک زمین تویی
    احسنت شادباش زهی حقگزار ملک .

    انوری .

  • فاریقون
    نام درختی است . رجوع به الجماهر فی معرفة الجواهر چ حیدرآباد هند ص 45 شود.
    فارغ بال
    فارغبال . آسوده خاطر:
    کو ز شاه ایمن است و فارغ بال
    شاه را بخت فرخ آمد فال .

    نظامی .

    فارفتن
    رُفتن . جاروب کردن . وارُفتن . بازرُفتن : الاقتحاء; فارفتن جای . (مصادر زوزنی ). رجوع به رُفتن شود.
    فارنوخیا
    به یونانی حشیشةالداخس است جهت آنکه داخس را که ورم بُن ظفار نامند، نافع است . (از فهرست مخزن الادویه ).
    فاروق اکبر
    لقب علی علیه السلام .
    فاریونا
    به لغت سریانی فاوانیا است که عودالصلب باشد. (فهرست مخزن الادویة).
    فارغ بالی
    شادی و سرور و خوشی . (ناظم الاطباء). مرادف فراغبالی باشد (!). (آنندراج ).
    فارفین
    شهری در روم . (ولف ):
    یکی هندیا و یکی فارفین
    بیاموختشان زند و بنهاد دین .

    فردوسی .

    فارنوخینا
    رجوع به فارنوخیا شود.
    فاریة
    ="line-height: 25px;"> متاسفانه نتیجه ای برای جستجوی فاریة در لغتنامه دهخدا یافته نشد.

    برای جستجوی بهتر:
    - در نوشتن املای کلمه خود بیشتر دقت کنید.
    - در نوار جستجو بجای حروفی که نمیدانید از خط فاصله (-) استفاده کنید. مانند:( س-ر، یا سر-س-ان)
    - در نوار جستجو می توانید ستاره (*) را برای تعداد نا معلومی از حروف بکار برید مانند: نمایشگ*، یا *وستان.
    فارغ تبریزی
    چلبی بیک . از اعیان و اشراف تبریز است و فضیلت هم دارد. طبع شعرش چنین است :
    خدا در سینه من آه سوزان را نگه دارد
    ز آسیبش دل بیرحم جانان را نگه دارد.
    (از مجمع الخواص صادقی کتابدار ترجمه خیامپور صص 235-236).
    ظاهراً فارغ تبریزی معاصر شاه عباس بوده ، زیرا نویسنده ماخذ فوق، کتابدار شاه عباس است .
    فارق
    نعت فاعلی از فَرق و فرقان . آنکه میان حق و باطل فرق گذارد. (از اقرب الموارد). جداکننده . ممیز. تانیث آن فارقة. ج ، فارقات ، فوارق.
  • ماده شتری که از درد زایمان به خود پیچد. ج ، فوارق، فُرًّق، فُرُق. (از اقرب الموارد).
  • ماده خری که از درد زایمان به خود پیچد. (آنندراج ).
  • پاره ابری که از ابرها جدا افتد. (از اقرب الموارد).
    -قیاس مع الفارق ; قیاس کردن چیزی با چیز دیگر بلا مناسبت و اشتراک میان هر دو. (آنندراج ). رجوع به قیاس شود.
  • فارنوکس
    یکی از سرداران اسکندر.رجوع به احوال و اشعار رودکی سعید نفیسی ص 146 شود.
    فاروقی
    ابراهیم قوام . رجوع به ابراهیم قوام فاروقی شود.
    فاز
    سیم برقی که دارای الکتریسیته مثبت باشد، چنانکه گوییم برق سه فاز یعنی مقدار الکتریسیته ای که از سه سیم مثبت وارد دستگاه کنتور می شود.
    فارغ خطی
    ماخوذ از ترکی ، فراغت و خلاصی از تحریر. (ناظم الاطباء). خطی که بعد از فراغ محاسبه به دست آرند، به عربی آن را برات بر وزن سحابت گویند و به فارسی خط پاکی خوانند. (از آنندراج ). فراغ خطی .
    فارقات
    ج ِ فارقة. رجوع به فارقة شود.