جستجو

فاسد کردن
فاسد ساختن . گندانیدن . رجوع به تباه و تباه ساختن شود.
فاسیس هندی
بابری است . (فهرست مخزن الادویه ). آن را نوعی از ریحان و نیز قسمی از خربزه دانسته اند. رجوع به بابری شود.
فاش کردن
آشکار کردن . اشاعة. (یادداشت بخط مولف ):
به یکی تیر همی فاش کند راز حصار
ور بر او کرده بود قیر بجای گلزار.

عسجدی .

فاصله دار
هر دو یا چند چیز که از یکدیگر فاصله داشته باشند. رجوع به فاصله شود.
فاژیدن
خمیازه کشیدن . (برهان ). دهان دره کردن:
شراب شب و نشاه آن نیرزد
به فاژیدن بامداد خمارش .

بوالمثل بخاری .

فاسد گردانیدن
فاسد ساختن . فاسد کردن . گندانیدن .
فاسین
نام امیر چوبانان از توابع دارابگرد در زمان اردشیر پاپکان . رجوع به سبک شناسی بهار ج 1 ص 135 شود.
فاشکوئیه
دهی از دهستان کوهبنان بخش راور شهرستان کرمان که در 90 هزارگزی باختر راور و3 هزارگزی جنوب راه فرعی راور به یزد واقع است . جایی کوهستانی ، سردسیر و دارای 100 تن سکنه است . محصول عمده اش غلات و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری است . راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
فاصله صغری
کلمه چهارحرفی که سه حرف اول آن متحرک و چهارمی ساکن باشد. رجوع به فاصله (اصطلاح عروض ) شود.
فاس
نباتی که به یونانی اندروصارون گویند. (فهرست مخزن الادویه ). رجوع به فارسی شود.
  • طرفاست . (فهرست مخزن الادویه ).
  • فاسیوس
    (رود...) رجوع به فاز شود.
    فاشکوه
    ده کوچکی است از دهستان مسکون بخش جبال بارز شهرستان جیرفت که در 48 هزارگزی خاور مسکون و 23 هزارگزی خاور راه شوسه بم به سبزواران واقع است . سکنه آن 30 تن است . مزارع جوزوئیه ، نارنج قلعه و شیران جزء این ده است . ساکنان از طایفه خواخه هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
    فاصله کبری
    کلمه پنج حرفی که چهار حرف اول آن متحرک و پنجمی ساکن باشد. رجوع به فاصله شود.
    فاسا
    قطاط است . (فهرست مخزن الادویه ).
    فاسرا
    فاشرا. خسرودارو. هزارجشان را گویند و به پارسی خسرودارو گویند. ارجانی گوید فاسرا گرم و خشک است و داغ . سیاه و سپیدی که بر وی پدید آید چون بر وی طلا کنند ببرد و خون حیض و بول را از رحم و مثانه براند. علت صرع را سود دارد. (ترجمه صیدنه ، نسخه خطی کتابخانه مولف ورق62). رجوع به خسرودارو و فاشرا شود.
    فاسیولن
    لوبیای سفید. اصوفورون . (یادداشت بخط مولف ). رجوع به فاسولیا و فاسلو شود.
    فاش گردانیدن
    آشکار ساختن .(یادداشت بخط مولف ): و تو را مقرر است که فاش گردانیدن این حدیث از جهت من ناممکن است . (کلیله و دمنه ). فاش کردن . رجوع به فاش و فاش کردن شود.
    فاصله گرفتن
    چند قدم با کسی فاصله گرفتن ; کنایه از احترام قائل شدن نسبت به او. (یادداشت بخط مولف ).
  • دوری کردن بسبب نفرت داشتن یا احتیاط کردن .
  • فاسان
    از قریه های مرو. (یادداشت بخط مولف ). رجوع به فاشان شود.
    فاسطامایی
    به یونانی شاه بلوط است . (فهرست مخزن الادویه ). رجوع به شاه بلوط شود.