عیب پوشیدن
مخفی کردن عیب . نهان کردن نقص و گناه . مقابل عیب جستن:
ره من همه زهر نوشیدن است
هنر جستن و عیب پوشیدن است .
نظامی .
عیب گرفتن
آشکارا کردن عیب . بنمودن نقص . ایراد گرفتن . انتقاد کردن . به نقص و خطا منسوب داشتن . برشمردن عیب و نقص:
چو دشوارت آید ز دشمن سخُن
نگر تا چه عیبت گرفت آن مکن .
سعدی .
عیثر
عیثر الشی ; ذات چیزی و کالبد آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد از لسان ).
نشان خفی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). اثر مخفی : مالقیت لهم اثرا و لا عیثرا; از آنها نه اثری و نه نشان مخفیی دیدم . (از اقرب الموارد). عَثیر. رجوع به عثیر شود. گل و لای تنک . (منتهی الارب ) (آنندراج ). گل و لای که به اطراف پایها زیر و بالا کنند. (ناظم الاطباء). آنچه از خاک یا گل و لای هنگام راه رفتن با اطراف انگشتان پای زیرورو شود و از قدم اثری جز آن دیده نشود. (از اقرب الموارد) .
عیال فریب
آنکه عیال را بفریبد. آنکه یا آنچه عائله شخصی را فریب دهد:
منجنیقی بود به زیور و زیب
خانه ویران کن عیال فریب .
نظامی .
عیب تراش
عیب تراشنده . عیب جوینده . عیب نهنده بر دیگران:
چه بلا عیب تراشم ، که حسد کم بادا
مشنو عیب زر ده دهی از سیم دغل .
عرفی (از آنندراج ).
عیب گستردن
خطاها و گناهان کسی را فاش کردن . (فرهنگ فارسی معین ). شایع و منتشر کردن معایب . پخش کردن و برملا ساختن آهو و عیب:
در بسته به روی خود ز مردم
تا عیب نگسترند ما را.
سعدی .
عیال گرفتن
همسر برگزیدن . انتخاب عیال . زن گرفتن .
عیانی
آشکار. مقابل نهانی:
چون گشت جهان را دگر احوال عیانیش
زیرا که بگسترد خزان راز نهانیش .
ناصرخسرو.
عیب جستن
عیب جوئی کردن . عیب یافتن . نقص و گناه دیگران جستن:
بگویش که عیب کسان را مجوی
جز آنگه که برتابی از عیب روی .
فردوسی .
عیب گفتن
بدی کسی را گفتن . هجو کردن . دشنام گفتن . (ناظم الاطباء). ایراد گرفتن . بدی و زشتی کسی بازگفتن . معایب برشمردن: چون شراب نیرو کرد... بلکاتکین را مخنث خواندندی ... هر کسی را عیبی و سقطی گفتندی . (تاریخ بیهقی ص 220).
گرم عیب گوید بداندیش من
بیا گو ببر نسخه از پیش من .
سعدی .
عیثم
(مسجد...) در مصر است نزدیک مسجد جامع عمرو. (منتهی الارب ).
عیالم
ج ِ عَیلم . رجوع به عیلم شود.
عیان یافتن
آشکار دیدن . به وضوح یافتن . معاینه دیدن:
هر مقصودی که علم را بود
در شعله روی تو عیان یافت .
عطار.
عیبجو
عیب جوی . عیب جوینده . که تفحص بدیها و معایب دیگران کند تا آشکار سازد. (فرهنگ فارسی معین ) (از ناظم الاطباء)
: ازین نازک طبعی ، خرده گیری ، عیب جوئی ، بدخوئی ، که از آب کوثر نفرت گرفتن . (سندبادنامه ص 206).
ز گفت ِ عیبجو مجنون برآشفت
در آن آشفتگی خندان شد و گفت ...
وحشی .
عیثمی
گورخر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). حمارالوحش . (اقرب الموارد).
عیالمند
صاحب اهل و عیال بسیار و پورمند. (ناظم الاطباء). صاحب عیال و قبیله دار. (آنندراج ). عیالبار. عیالوار. معیل . عائله دار. صاحب عائله .
عیاهمة
="line-height: 25px;">
متاسفانه نتیجه ای برای جستجوی عیاهمة در لغتنامه دهخدا یافته نشد.
برای جستجوی بهتر:
- در نوشتن املای کلمه خود بیشتر دقت کنید.
- در نوار جستجو بجای حروفی که نمیدانید از خط فاصله (-) استفاده کنید. مانند:( س-ر، یا سر-س-ان)
- در نوار جستجو می توانید ستاره (*) را برای تعداد نا معلومی از حروف بکار برید مانند: نمایشگ*، یا *وستان.
عیبجوی
عیب جوینده . عیبجو. کسی که کاوش معایب و بدی مردمان کند تا آشکار سازد. (از ناظم الاطباء):
چه گوید تو را دشمن عیبجوی
چو بی جنگ پیچی ز بدخواه روی .
فردوسی .
عیثوم
جمل عیثوم ; شتر بزرگ، یا بزرگسپل . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). شتر عظیم . (از اقرب الموارد).
(اِ) کفتار. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). ضبع. (اقرب الموارد). پیل نر یا ماده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ازناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). (ص ) ناقه تن دار. (منتهی الارب ) (آنندراج ). ماده شتر کلان وجسیم و سخت . (ناظم الاطباء). توانا از هر چیزی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). (اِ) بچه پیل . (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
عیالمندی
عیالمند بودن . صاحب اهل و عیال بودن . عیالواری . عیالباری . عائله داری .