جستجو

عویف الاضبط
از صحابیان بود و نبی (ص ) در سال عمره قضا او را در مدینه خلیفه فرمود. (از منتهی الارب ).
عهد
باران نخستین ِ بهار رسیده شدن . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (ازناظم الاطباء): عُهِدَ المکان ، به صیغه مجهول ; به آن مکان «عِهادة» رسید. (از اقرب الموارد). رجوع به عهادة شود.
  • مدارا کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
  • شناختن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
    -عهد خارجی ; آن است که پیش از آن چیزی ذکر شده باشد. (از تعریفات جرجانی ).
    -عهد ذهنی ; آن است که پیش از آن چیزی ذکر نشده باشد. (از تعریفات جرجانی ). و رجوع به ماده «عهد ذهنی » شود.
  • توحید خدای تعالی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). توحید کردن خداوند را. (از اقرب الموارد).
  • پیش کسی درآمدن بچیزی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). پیش کسی رفتن در کاری . (از اقرب الموارد).
  • نگاه داشتن مودت . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). رعایت کردن و حفظ نمودن حرمت . (از اقرب الموارد).
  • اندرز کردن و پیمان نمودن با کسی .(از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء). پیمان بستن و شرط نمودن با کسی . (از اقرب الموارد)
  • ملاقات کردن . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). برخوردن کردن با کسی .
  • شناساندن و آشنا ساختن .
  • وفا نمودن به وعده . (از اقرب الموارد). حفظ کردن و رعایت نمودن چیزی را در حالات مختلف . و گویند اصل معنی این کلمه همین است سپس در مورد وثیقه و پیمان ، که مراعات آن لازم است به کار رفته است . (از اقرب الموارد) (از تعریفات جرجانی ).
  • ضمانت کردن نزد کسی . (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء).
  • عهدگسل
    عهدگسلنده . پیمان شکننده . ناقض عهد. عهدشکن . پیمان شکن:
    چه غم که عهدگسل داردت کشاکش ناز
    که هر گسیختنی صدهزار پیوند است .

    ظهوری (از آنندراج ).

    عیادت کردن
    دیدار کردن . به دیدار کسی رفتن . بیمارپرسی . به پرسش بیمار رفتن .
    -عیادت بیمار کردن ; رفتن برای احوالپرسی و ملاقات بیمار. (ناظم الاطباء):
    عیادت دل بیمار من کند قدمش
    که اززمین فلک افتخار میسازد.

    خاقانی .

    عویف القوافی
    عوف بن معاویةبن عقبة است که بدین نام شهرت داشت . رجوع به عوف (ابن معاویة...) و منتهی الارب شود.
    عهدان
    ضمان و پذرفتاری . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). ضمانت و کفالت . (از اقرب الموارد). عُهًّیدی . رجوع به عهیدی شود.
  • عهدان الشی ; وقت آن . (ازاقرب الموارد از اساس ). عِدّان . رجوع به عدان شود.
  • عهدنامچه
    عهدنامه . پیمان نامه: پس دواة خاصه پیش آوردند در زیر آن بخط خویش تازی و فارسی عهدنامچه که از بغداد آورده بودند و آنچه استادم ترجمه کرده بود نبشت . (تاریخ بیهقی ص 295).
    عیادی
    علی بن عبدالصادق، مکنی به ابوالحسن . رجوع به علی عیادی شود.
    عویفی
    دهی از دهستان باوی بخش مرکزی شهرستان اهواز با 100 تن سکنه . آب آن از چاه . محصول آن غلات است . ساکنان این ده از طایفه زرگان ممر هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
    عهد احوال ابتدایی
    مرحله ای است از مراحل زندگی بشر و بعقیده علمای فن ، بشر در این مرحله فقط از حیث قوای عقلی از حیوان برتر بود و هیچگونه صنایعی نداشت و از وجود آتش هم بی خبر بود. از این عهد آثاری در دست نیست جز اسکلت ها وجمجمه بشر ابتدائی . (از تاریخ ایران باستان ص 4).
    عهدنامه
    عهدنامچه . قرارداد و شرطنامه و پیمان نامه و صلح نامه . (ناظم الاطباء). ورقه ای که در آن شرایط پیمان را نویسند و امضا و مهر کنند. پیمان نامه .(فرهنگ فارسی معین ). بعربی آن را کتاب العهد و کتاب المیثاق گویند. (آنندراج ). عهد. وثیقة. وِصر. (از منتهی الارب ): اگر کس را بجویند و این عهدنامه بستانند و بنزدیک وی [ امیر محمود ] برند از عهده این جواب چون توان بیرون آمد؟ (تاریخ بیهقی ص 131). پس خدای تعالی فرشته را فرمود تا عهدنامه نوشت ، چون از نوشتن فارغ شدند ندا آمد آن فرشته را تا آن عهدنامه را در دهان گرفت . (قصص الانبیاء ص 20). این سنگ همانجا باشد تا روز قیامت و دیگرباره آن سنگ را فرشته گردانند و آن عهدنامه را باز کنند. (قصص الانبیاء ص 21).
    عهدنامه وفات زیر پر است
    گنجنامه بقات در منقار.

    خاقانی .

    عهود
    ج ِ عَهد. زمانها و پیمانها و سوگندها. (آنندراج ) (غیاث اللغات ). رجوع به عهد شود: آنچه رسم است که اولیاء عهود را دهند از غلام و تجمل ... ما را فرمود [ محمود ] . (تاریخ بیهقی ص 214). بدان وقت که ... عقود و عهود پیوستند عقد وصلتی بود بنام برادر ما [ مسعود ] . (تاریخ بیهقی ص 213). همچنین بر من است مر... جمیع توابع و لواحق او را مثل این بیعت در التزام شروط و وفا به عهود. (تاریخ بیهقی ص 316). چون پادشاهی بر کسری انوشروان عادل قرار گرفت عهود اردشیربن بابک پیش نهاد و وصیتهاء او را کی در آن عهود است کار بست . (فارسنامه ابن البلخی ص 88). مقدمات عهود و سوالف مواثیق را طلیعه آن کرده . (کلیله و دمنه ). با او شرایط و عهود مستحکم رفتستی . (کلیله و دمنه ). شتربه ... عهود و مواثیق شیر پیش خاطر آورد. (کلیله و دمنه ). و رجوع به عهد شود.
  • قسمی از خط عربی . (از الفهرست ابن الندیم ).
  • عیاذ
    پناه بردن و اندخسیدن . (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء). ملتجی گشتن و پناه بردن . (از اقرب الموارد).
  • چسبیدن به چیزی و لازم شدن . (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء). ملازم گشتن چیزی را. (از اقرب الموارد).
  • بچه آوردن آهو ماده و جز آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). بچه آوردن آهو و شتر و اسب و هر ماده ای . (ناظم الاطباء). بتازگی بچه دار شدن آهو و جز آن .
  • اقامت کردن با کسی . (از اقرب الموارد). عَوذ. مَعاذ. مَعاذة. رجوع به عوذ و معاذ و معاذة شود.
  • عهد الست
    زمان الست . روزی که خداوند خطاب به مردم گفت «اء لست ُ بربکم ». رجوع به الست شود:
    از گه عهد الست چیره زبان در بَلی
    پیش در «لا اله » بسته میان همچو لا.

    خاقانی .

    عهد نبشتن
    عهد نوشتن . پیمان نوشتن:
    به مهرش منوچهر عهدی نبشت
    سراسر ستایش بسان بهشت .

    فردوسی .

    عهور
    بمعنی عَهر است . رجوع به عهر شود.
    عیار
    اندازه نمودن پیمانه را و یکدیگر اندازه کردن هر دو را و دیدن کمی و بیشی آنها را. (از منتهی الارب ). مقایسه کردن پیمانه و ترازو و امتحان کردن آن با دیگری ، تا درست بودن آن معلوم گردد. (از اقرب الموارد). راست کردن پیمانه ها و ترازوها با یکدیگر. (زوزنی ). راست کردن پیمانه و ترازو. (آنندراج ). مُعایرة. رجوع به معایرة شود.
  • تفاخر کردن ومفاخرت . گویند: عایره و کایله . (از اقرب الموارد).
  • عهد بستن
    پیمان بستن و معاهده کردن و قول دادن . (ناظم الاطباء). پیمان بستن . (فرهنگ فارسی معین ). قول و قرار گذاردن . پیمان کردن:
    گرفت آن زمان سام دستش به دست
    همان عهد و سوگند و پیمان ببست .

    فردوسی .

    عهد نوشتن
    نوشتن پیمان و قرارداد. معاهده نوشتن . عهد نبشتن .
    عیارات
    ج ِ عیار. (اقرب الموارد). رجوع به عیار شود.
  • جج ِ عَیر. (منتهی الارب ). رجوع به عیر شود.