عهده شدن
ضمان کردن . ضامن شدن . متقبل شدن . به گردن گرفتن:
چون عهده نمیشود کسی فردا را
خوش دار دمی این دل پرسودا را
.
خیام .
عیا
زن درمانده و آشفته و پریشان . (ناظم الاطباء). ج ، عیایا [ ع َ / ع ُ ] . (ناظم الاطباء).
عهاد
باران نخستین ِ بهار. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). عهادة. (اقرب الموارد). رجوع به عهادة شود.
ج ِ عَهد. رجوع به عهد شود. (مص ) معاهدة. (ناظم الاطباء). رجوع به معاهدة شود.
عهد شکستن
شکستن پیمان و نقض عهد. (فرهنگ فارسی معین ). تناقض . انتقاض . (از منتهی الارب ). نقض . (از دهار). اخفار. نکث .ولث . پیمان شکنی: ادا کرده باشم امانت را بی شکستن عهد. (تاریخ بیهقی ). اگر آن سوگند را دروغ کنم و عهد بشکنم از خدای ... بیزارم . (تاریخ بیهقی ).
گرچه زمان عهدم بشکست من
عهد خداوند زمان نشکنم .
ناصرخسرو.
عهدی
منسوب به عهد. رجوع به عهد شود.
کافری که با مسلمانان پیمان دارد.برخلاف حربی . (یادداشت مرحوم دهخدا). معاهد. مسالم .
عیاره
مونث عیار. زن فریبنده و حیله باز. (ناظم الاطباء). رجوع به عیار شود:
آتش عیاره ای آب عیارم ببرد
سیم بناگوش او سکه کارم ببرد.
خاقانی .
عهدشکن
پیمان شکن . (ناظم الاطباء). ناقض عهد. نقض کننده عهد. ناکث . زنهارخوار:
خدای داند بهتر که چیست در دل من
ز بس جفای تو ای بیوفای عهدشکن .
فرخی .
عهدین
تثنیه عهد در حال نصب و جر. عهدان .
(اِخ ) عهد قدیم و جدید: قرات کتب العهدین ; کتابهای عهد قدیم و عهد جدید را خواندم . (از اقرب الموارد). و رجوع به عهد قدیم و عهد عتیق و عهد جدید شود.
عیائل
ج ِ عَیٍّل . (منتهی الارب )(اقرب الموارد). رجوع به عیل شود.
جج ِعَیِّل . (از منتهی الارب ). رجوع به عیل و عیال شود.
عیاری
(حامص ) حالت و چگونگی عیار. حیله بازی و مکاری . (فرهنگ فارسی معین ). فریبندگی و حیله بازی و مکاری و داغولی . (ناظم الاطباء).
جوانمردی . مروت . مردی . مردانگی . و آن یکی از طرق تربیت قدیم بوده و از اواخر قرن دوم هجری وجود داشته است . رجوع به عیار شود: اگر سیر مروت و عیاری امیر طاهر گویم قصه دراز گردد، اما یک حکایت یاد کنم . (تاریخ سیستان ). تردستی و زیرکی:
ببینی نشنوی تو قول او را
نبیند کس چنین هرگز عیاری .
ناصرخسرو.
عهار
فسوس و فجور نمودن با زن و زنا کردن با وی . (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء). بنزد زن آمدن جهت فجور. (از اقرب الموارد).
پیروبدی شدن ، و دزدیدن . (از منتهی الارب ) (از آنندراج ).
عهدشکنی
پیمان شکنی و تخلف از شرط و پیمان . (ناظم الاطباء). نکیثة. (از منتهی الارب ).
عیاب
ج ِ عَیبة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (دهار). رجوع به عیبة شود.
کنایه از سینه و دلها است . (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد): کادت عیاب الود تصفر; نزدیک شد سینه ها از دوستی و مودت تهی گردد. (از اقرب الموارد). کمان نداف . (منتهی الارب )(آنندراج ) (ناظم الاطباء). مِندَف . (اقرب الموارد).
عیازر
گیاه که دون از عضاة و فوق از دِقّ باشد. (منتهی الارب ). گیاهی خردتر از عضاة و بزرگتر از دق. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
چوبها. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). عیدان . (اقرب الموارد). باقی مانده درخت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). بقایای درخت . (اقرب الموارد). واحد آن نیامده است . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). عَزائر. رجوع به عزائر شود.
عهد عتیق
کتب و اسفار مقدسی که پیش از مسیح نوشته شده است . تورات . مقابل عهد جدید که انجیل باشد. (از یادداشت مرحوم دهخدا). عهد قدیم . رجوع به عهد قدیم شود.
عیاسة
="line-height: 25px;">
متاسفانه نتیجه ای برای جستجوی عیاسة در لغتنامه دهخدا یافته نشد.
برای جستجوی بهتر:
- در نوشتن املای کلمه خود بیشتر دقت کنید.
- در نوار جستجو بجای حروفی که نمیدانید از خط فاصله (-) استفاده کنید. مانند:( س-ر، یا سر-س-ان)
- در نوار جستجو می توانید ستاره (*) را برای تعداد نا معلومی از حروف بکار برید مانند: نمایشگ*، یا *وستان.
عیاش
بسیار زیست کننده و نیکوحال . (ناظم الاطباء). صیغه مبالغه است از «عیش »، یعنی دارای حیات گشتن .
فروشنده «عیش » یعنی نان . (از اقرب الموارد). (از ع ، ص ) خوب زندگانی کننده . (آنندراج ) (غیاث اللغات ). بسیار خوشگذران و کسی که بیشتر زندگانی خود را در خوشی و خرمی گذراند و مشغول لهو و لعب باشد و از امور عالم بی خبر و بی بهره بود. (ناظم الاطباء). شهوت پرست و فاسق و فاجر و ماژپرست .
عیالوار
صاحب عیال . دارنده اهل و عیال . کسی که نانخور بسیار داشته باشد. (فرهنگ فارسی معین ). بسیارعیال . معیل . عیالمند. عیالبار. عیالدار. عائله دار.
عیاهیم
ج ِ عَیهوم . رجوع به عیهوم شود.
عیب جویی
عمل عیبجو. ایراد عیب ها و خطاهای دیگران . (از ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ):
نه کم زآیینه ای در عیب جویی
به آیینه رها کن سخت رویی .
نظامی .