عهد فلز
مرحله ای است از مراحل زندگی بشر،و آن تالی عهد حجر است که تقریباً هفت هزار سال قبل از میلاد شروع شده و سه دوره دارد: دوره مس ، دوره مفرغ و دوره آهن . (از تاریخ ایران باستان ج 1 ص 5).
عهعخ
درختی است که از تنه و برگش تداوی نمایند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). عهخع. رجوع به عهخع شود.
عیابی
نسبت است به عیابةبن عامربن زیدبن عدوان . (از اللباب فی تهذیب الانساب ).
عهد قدیم
کتب و اسفار مقدسی که پیش از مسیح نوشته شده است . (از اقرب الموارد). عهد عتیق. رجوع به عهد عتیق شود.
عه عه
کلمه ای است که بدان شتر را زجر کنند تا بازایستد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). اسم صوت است که بوسیله آن شتران زجر میشوند تا حبس گردند. (از اقرب الموارد).
در تداول عامه فارسی زبانان صورتی از اَه ْاَه ْ صوت تنفر و انزجار است .
عیاث
بسیار افسادکننده . (از اقرب الموارد). عَیوث . رجوع به عیوث شود.
(اِ) شیر بیشه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). اسد، بجهت شتاب وی در افساد. (از اقرب الموارد). عَیوث . رجوع به عیوث شود.
عوی صیه
دهی از دهستان قصبه نصار بخش قصبه معمره شهرستان آبادان با 250 تن سکنه . آب آن از شطالعرب و لوله کشی خسروآباد. محصول آن حنا و مختصری انگور و خرماست . ساکنان این ده از طایفه نصار هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
عهباء
اول جوانی . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
زمان و روزگار مُلک . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). عهبی . رجوع به عهبی شود.
عهد کردن
ضمانت کردن و شرط نمودن . (ناظم الاطباء). شرط کردن .
وعده دادن . وعده کردن . تعاهد. معاهده کردن . پیمان بستن: اکنون باید که با من دیدار کنی تا عهد کنیم که تو مرا باشی و من تو را. (تاریخ بیهقی ص 697). میان او و امیرمحمود دوستی محکم شد و عهد کردند. (تاریخ بیهقی ص 682). ولایت بلخ و هراة امیر محمود را باشد و بر این عهد کردند و کار استوار کردند. (تاریخ بیهقی ص 656).
گویی که سال و ماه بهم عهد کرده اند
آن بیقرار زلف و دل بیقرار من .
مسعودسعد.
عهعهة
="line-height: 25px;">
متاسفانه نتیجه ای برای جستجوی عهعهة در لغتنامه دهخدا یافته نشد.
برای جستجوی بهتر:
- در نوشتن املای کلمه خود بیشتر دقت کنید.
- در نوار جستجو بجای حروفی که نمیدانید از خط فاصله (-) استفاده کنید. مانند:( س-ر، یا سر-س-ان)
- در نوار جستجو می توانید ستاره (*) را برای تعداد نا معلومی از حروف بکار برید مانند: نمایشگ*، یا *وستان.
عیاج
مایل گردیدن . (از ذیل اقرب الموارد از لسان ) (از المنجد).
عویط
نام موضعی است . (از معجم البلدان ).
عهبی
به معانی عهباء است . (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). رجوع به عهباء شود.
عهد گرفتن
متعهد کردن . ضمان گرفتن . مقید کردن . گرفتن پیمان:
مکن دست پیشش اگر عهد گیرد
ازیرا که در آستین مار دارد.
ناصرخسرو.
عهمة
="line-height: 25px;">
متاسفانه نتیجه ای برای جستجوی عهمة در لغتنامه دهخدا یافته نشد.
برای جستجوی بهتر:
- در نوشتن املای کلمه خود بیشتر دقت کنید.
- در نوار جستجو بجای حروفی که نمیدانید از خط فاصله (-) استفاده کنید. مانند:( س-ر، یا سر-س-ان)
- در نوار جستجو می توانید ستاره (*) را برای تعداد نا معلومی از حروف بکار برید مانند: نمایشگ*، یا *وستان.
عیاد
بیمارپرسی نمودن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). دیدار کردن از بیمار. (از اقرب الموارد). عیادة.عَود. عُوادة. رجوع به عَوْد و عوادة و عیادة شود.
عهخع
درختی است که از آن و از برگش دارو سازند. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). تحریف «عهعخ » است در کلام علمای بیان ، و آن درختی است . (از اقرب الموارد).
عهد گسستن
نقض عهد. عهد شکستن . پیمان شکنی . مقابل عهد بستن : عهد محبت گسستن ; ترک همدمی و همنشینی کردن:
نگْسسته عهد صحبت می از هوای باران
آری همیشه باشدبرق آشنای باران .
ابوطالب کلیم (از آنندراج ).
عهن
جای گرفتن و اقامت کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
بیرون آمدن و سفر کردن ، از اضداد است . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). خارج شدن . (از اقرب الموارد). کوشیدن در کار. عهد وپیمان نمودن . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). مطلب کسی راشتاب برآوردن . (از منتهی الارب ) (از آنندراج ). به شتاب و تعجیل برآوردن مراد و مطلب کسی را. (از ناظم الاطباء). تعجیل کردن در مراد و خواسته شخص . (از اقرب الموارد). خشک شدن سَعَف . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). خشک شدن برگ درخت خرما. (آنندراج ). خشک گردیدن شاخه خرمابن . (از ناظم الاطباء). دوتا شدن چوب و قضیب و شکستن آن بدون آنکه جدا گردد. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
عیادت
عیادة. بیمارپرسی . (غیاث اللغات ). بیمارپرسی و رفتن به احوال پرسی بیمار. (ناظم الاطباء). و رجوع به عیادة شود: تو که بونصری به بهانه عیادت نزدیک خواجه بزرگ رو. (تاریخ بیهقی ص 368). عبدوس را بر اثر تو فرستیم تا عیادت ما برساند. (تاریخ بیهقی ص 368).
مگر شبی زبرای عیادت دل تو
قدم نهد صفت ینزل اللًّه از بالا.
خاقانی .