جستجو

عیتوم
شتر آهسته و سست رو.
  • مرد سطبر دفزک . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). در اقرب الموارد این لغت بصورت عَتوم ضبط شده است بدون یاء.
  • عیال پرست
    دوست دارنده عیال . علاقه مند به زن و فرزند خود. که پای بند عیال باشد.
    عیان بین
    عیان بیننده . بیننده آنچه آشکار است . ظاهربین .
    -چشم عیان بین ; چشمی که آشکار چیزهای عینی را ببیند:
    به چشم نهان بین عیان جهان را
    که چشم عیان بین نبیند نهان را.

    ناصرخسرو.

    عیب بردن
    ظاهر کردن عیب . (آنندراج ) (غیاث اللغات ). آشکارا کردن بدی و ظاهر ساختن رسوایی و بدنامی کسی را. (ناظم الاطباء):
    پرده مردم دریدن عیب خود بنمودن است
    عیب خود می پوشد از چشم خلائق عیب پوش .

    صائب (دیوان چ امیری فیروزکوهی ص 625).

    عیب شوی
    عیب شوینده . ازبین برنده عیب . زداینده نقص:
    چو دریا شدم دشمن عیب شوی
    نه چون آینه دوست را عیب جوی .

    نظامی .

    عیال پرستی
    دوست داشتن عیال . پای بند بودن به عائله .
    -امثال :
    عیال پرستی خداپرستی است ، نظیرحدیث «خیارکم خیرکم لاهله ». (امثال و حکم دهخدا).
    عیان شدن
    آشکار شدن . واضح شدن . ظاهر گشتن:
    گر شاه بانوان ز خلاط آمده به حج
    نامش به جود در همه عالم عیان شده .

    خاقانی .

    عیب بین
    عیب بیننده . عیب جوی و نکته سنج و بداندیش . (ناظم الاطباء). بیننده زشتیها و بدیها: حکیمی به رمز وانموده است که هیچکس را چشم عیب بین نیست . (تاریخ بیهقی ). آدمی هرچند زیرکتر باشد عیب بین تر باشد. (کتاب المعارف ).
    بر او گر عیب بین چشمی گشاید
    به چشمم جز هنر جستن نیاید.

    ظهوری (از آنندراج ).

    عیب علی
    دهی از بخش میان کنگی شهرستان زابل با 179 تن سکنه . آب آن از رودخانه هیرمند.محصول آن غلات است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
    عیثام
    درختی است . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). درخت چنار. (ناظم الاطباء).
  • طعامی که از ملخ سازند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
  • عیال دار
    کسی که دارای زن و فرزند و اهل و عیال باشد. (ناظم الاطباء). عیالبار. عیالوار. معیل .
    عیان کردن
    آشکار کردن . برملا ساختن .واضح گرداندن . هویدا کردن . مشهور ساختن:
    وز میی کآسمان پیاله اوست
    آفتابی عیان کنید امروز.

    خاقانی .

    عیب پوش
    عیب پوشنده . آنکه می پوشاند و اغماض میکند از سهو و خطای دیگران . (ناظم الاطباء). خطاپوش . ستارالعیوب . مقابل عیب جو:
    جاهلی کفر و عاقلی دین است
    عیب جوی آن وعیب پوش اینست .

    سنائی .

    عیب کردن
    ظاهر کردن خطا و قصور و گناه کسی . (ناظم الاطباء). به بدی و نقص منسوب داشتن . عیب شمردن . آهو خواستن . نکوهیدن . سرزنش کردن: هرکه خواند دانم که عیب نکند به آوردن این حکایت . (تاریخ بیهقی ص 341). مردمان را عیب مکنید که هیچکس بی عیب نیست . (تاریخ بیهقی ص 339).
    ما را که کند عیب چو گوییم که رهبر
    در دین حق از عترت پیغمبر مااند.

    ناصرخسرو.

    عیثان
    بمعانی مصدر عَیث است . (از اقرب الموارد). رجوع به عیث شود.
    عیان گشتن
    آشکار شدن . هویدا گشتن . عیان شدن:
    که دانم تو را بیش مشکل نماند
    حقیقت عیان گشت و باطل نماند.

    سعدی .

    عیب پوشی
    اغماض از سهو و خطای دیگران . (ناظم الاطباء).
    عیثاوی
    احمدبن یونس بن احمد، ملقب به شهاب الدین (941-1025 ه'. ق.). از فقهای دمشق بود. ازجمله تصانیف وی «الحبب » در فقه شافعی و «الخبب فی التقاط الحبب » است در شرح الحبب . (از الاعلام زرکلی از خلاصةالاثر ج 1 ص 369).
    عیال دوست
    آنکه عائله و زن و فرزند دوست بدارد. عیال پرست . دوست دارنده عیال .
    عیان نمودن
    آشکار کردن . واضح کردن . هویدا ساختن . عیان کردن:
    جام فرعونی خبر ده تا کجاست
    کآتش موسی عیان بنمود صبح .

    خاقانی .