جستجو

عیب گیر
عیب گیرنده . عیب شمارنده . منسوب به خطا و گناه و نقص کننده . رجوع به عیب گرفتن شود.
عیاشی
عمل عیاش . عیش و عشرت و خوشگذرانی و شادی واشتغال به شادی .
  • شهوت پرستی و فسق و فجور و ماژپرستی . (ناظم الاطباء). و رجوع به عیاش شود.
  • عیالواری
    حالت و چگونگی عیالوار. صفت برای عیالوار.
    -خانه عیالواری ; با زن و فرزندان متعدد. با نانخور و تحت تکفلان بسیار.
  • (ص نسبی ) در تداول امروز،ارزان و بسیار، و فراخ و فربه و وسیع.
  • عیایا
    ج ِ عَیّا. رجوع به عیا شود.
    عیب چینی
    عیبجوئی . (آنندراج ). نکته گیری و ایرادگیری . (از ناظم الاطباء).
    عیب گیری
    عمل عیب گیر. عیب گیر بودن . عیب گرفتن . عیب شماری . عیب دیگران را نمایان کردن . رجوع به عیب گرفتن شود.
    عیاشیه
    دهی از دهستان باوی (بلوک زرگان ) بخش مرکزی شهرستان اهواز با 100 تن سکنه . آب آن از چاه . محصول آن غلات است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
    عیالة
    ="line-height: 25px;"> متاسفانه نتیجه ای برای جستجوی عیالة در لغتنامه دهخدا یافته نشد.

    برای جستجوی بهتر:
    - در نوشتن املای کلمه خود بیشتر دقت کنید.
    - در نوار جستجو بجای حروفی که نمیدانید از خط فاصله (-) استفاده کنید. مانند:( س-ر، یا سر-س-ان)
    - در نوار جستجو می توانید ستاره (*) را برای تعداد نا معلومی از حروف بکار برید مانند: نمایشگ*، یا *وستان.
    عیب خر
    عیب خرنده . آنکه عیب و نقص را بر دیگر چیزها ترجیح دهد:
    عیب خرند این دو سه ناموس گر
    بی هنرو بر هنر افسوس گر.

    نظامی .

    عیبناک
    معیوب . دارای عیب . فاسد. (ناظم الاطباء). نقص دار. باآهو:
    که تو هم عیب دار و عیب ناکی
    خدا راشد سزا از عیب پاکی .

    ناصرخسرو.

    عیاص
    دشوار گردیدن سخن . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
  • سخت گشتن چیزی . (آنندراج ) (از اقرب الموارد).
  • درپیچان کردن کار بر دشمن . (از ناظم الاطباء). پیچاندن کار بر خصم و داخل کردن او در آنچه درنمی یابد.(از اقرب الموارد).
  • سخن دشوار و عویص آوردن . (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء).
  • حجتهای دشوار برای کسی آوردن آنچنانکه خروج ازآنها دشوار باشد.
  • غامض و پیچیده ساختن منطق و گفتار. (از اقرب الموارد). عَوَص . رجوع به عوص شود.
  • با همدیگر کشتی گرفتن و بر زمین زدن . (ناظم الاطباء). معاوصة. رجوع به معاوصة شود.
  • عیالی
    ابوجعفر احمدبن محمد العیالی . در فقه بر مذهب ابوثور بود و کتاب المعاقل و الدیات از اوست . (از الفهرست ابن الندیم ).
    عیایل
    عیائل . رجوع به عیائل شود.
    عیب خواه
    عیب خواهنده . آنکه عیب و نقص دیگران را طلب کند:
    تو این آب روشن مگردان سیاه
    که عیب آورد بر تو بر عیب خواه .

    فردوسی .

    عیبناکی
    حالت و چگونگی عیبناک . معیوبی و بدی . ملامت و مغلوطی .
  • رسوایی و بدنامی . (ناظم الاطباء).
  • عیاض
    عوض دادن . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). و اصل آن عِواض است که واو ماقبل مکسور به یاء بدل شده است . (از اقرب الموارد). عَوْض . عِوَض . رجوع به عوض شود.
    عیالیم
    ج ِ عَیلام . رجوع به عیلام شود.
    عیایة
    ="line-height: 25px;"> متاسفانه نتیجه ای برای جستجوی عیایة در لغتنامه دهخدا یافته نشد.

    برای جستجوی بهتر:
    - در نوشتن املای کلمه خود بیشتر دقت کنید.
    - در نوار جستجو بجای حروفی که نمیدانید از خط فاصله (-) استفاده کنید. مانند:( س-ر، یا سر-س-ان)
    - در نوار جستجو می توانید ستاره (*) را برای تعداد نا معلومی از حروف بکار برید مانند: نمایشگ*، یا *وستان.
    عیب دار
    عیب دارنده . معیوب و دارای عیب . (ناظم الاطباء):
    که تو هم عیب دار و عیبناکی
    خدا را شد سزا از عیب پاکی .

    ناصرخسرو.

    عیب نما
    عیب نماینده . آنچه و آنکه عیب و نقص را بنمایاند:
    بیش جان را نکنم زنگزده
    کآینه عیب نمایست مرا.

    خاقانی .